سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قرآن و من
 
قالب وبلاگ
پیوندهای روزانه

گفتیم جلوه‏هاى عصر و زمان بعثت در قرآن منعکس است و این انعکاس از باب زبان قوم است. در این صورت باید به دنبال تعیین مشخصات و مرزهاى تفاوت این زبان باشیم. پیش از این به لوازم و آثار زبان قوم اشاره کردیم و گفتیم داشتن زبان قوم لوازمى را به دنبال مى‏آورد و سخن گفتن با قوم شرایط و پى‏آمدهایى دارد، اما با همه اینها، خصیصه‏هایى هم دارد که در قرآن متبلور است. اما پیش از این نباید از یاد ببریم که وقتى مى‏گوییم قرآن با زبان قوم سخن مى‏گوید به این معنا نیست که قرآن تماما زبان قوم است (قرآن زبانى دارد که الگوى آن از وحى گرفته مى‏شود و ساختار آن مخصوص به خود است) بلکه به این معنا است که با زبان قوم سخن مى‏گوید، حال و مقال قوم را رعایت مى‏کند و نمودها و ساختار زبان قوم در او منعکس است.

زبان قوم با مشخصات و لوازمى که گفتیم، زبان رایج و عمومى توده مردم است. عموم مردم با آن سخن مى‏گویند. در فضاى آرزوها و دیدگاهها و دانستنیهاى خود با آن به گفتگو مى‏پردازند. در آن تصنع و اصطلاح دانش خاصى نیست مگر این که متداول و عمومیت‏یافته باشد. البته واژگان همه علوم در این زبان یافت مى‏شود، اما به این گونه نیست که ویژگى یکى از زبانهاى تخصصى از قبیل علم، فلسفه، حقوق، عرفان یا ... را داشته باشد. فیلسوف با زبان قوم سخن مى‏گوید و حقوق‏دان با دقت‏حقوقى واژه‏ها را از اینزبان برمى‏گزیند و براى هر ترتیب و نظم و گزینشى هدفى را دنبال مى‏کند، اما مشخصه‏هاى زبانهاى تخصصى با ویژگیهاى زبان قوم تمایز دارد. در زبان علم چون دقت راه دارد، زمینه مؤاخذه فراهم است که چرا چنین گفتى و چرا آن چنان نگفتى؟ به همین دلیل در زبان حقوق و علم استعاره، تشبیه، تمثیل و کنایه راه ندارد. در زبان علم مبالغه و گزافه‏گویى جایى ندارد. با اشاره به هر عدد و زمانى دقیقا آنچه را مى‏خواهد قصد مى‏کند و مسامحه نمى‏پذیرد.

اما زبان توده مردم چنین نیست، علاوه بر اینکه مادر زبانهاست، استعاره، تشبیه، تمثیل، کنایه، مجاز، مبالغه، در آن راه مى‏یابد و عرف براحتى موارد یاد شده را در اداى مقصود خود به کار مى‏گیرد ودر زبان خوداین مواردرا راه مى‏دهد. درهرصورت این خصیصه‏ها به شرح زیر است:

1 - داشتن خصیصه‏هاى فرهنگى و قومى

بنابراین وقتى مى‏گوییم قرآن به زبان قوم سخن مى‏گوید، یعنى از خصیصه‏هاى این زبان استفاده مى‏کند. وقتى قرآن درباره میوه‏هاى اهل جهنم مى‏گوید: <طلعها کانه رؤوس الشیاطین‏» (صافات/64)، میوه‏هایش همچون سرهاى شیاطین است، نمى‏خواهد مانند یک فیلسوف و حقوق‏دان کلمات را دقیقا در معانى حقیقى قرار دهد و بار معنایى دقیق را دنبال کند، بلکه صرفا یک تعبیر ادبى رایج را به صورت استعاره به کار مى‏گیرد و میوه‏هاى کافران در قیامت را به شکل سرهاى شیطان توصیف مى‏کند. قرآن از این تعبیر هدفش نشان دادن زشتى و ناهنجارى وضعیت اهل جهنم است. به همین دلیل نمى‏توان از این کلمات نتیجه گرفت که قرآن مى‏خواسته بگوید که شیاطین سرهایى هیولایى، وحشتناک و دهشتناک دارند. در عرب شبیه این نوع بیان فراوان است. امرءالقیس شاعر توانمند جاهلیت در اشعار خود از نیش‏هاى غول سخن مى‏گوید. تخیل عرب در بهره‏گیرى از این واژه‏ها براى ایجاد وحشت است. (23) به همین دلیل فراء (م 207) یکى از نحویین معروف، رؤوس الشیاطین را به معناى تخیلى مى‏گیرد و این واژه را در زبان عرب بسیار متداول مى‏داند. عرب هرجا بخواهد زشتى چیزى را نشان دهد مى‏گوید او مانند شیطان است. (24) شبیه همین تشبیه را قرآن با نظر به فرهنگ عامیانه مردم بکار برده است.

<قل اندعوا من دون الله ما لا ینفعنا و لا یضرنا و نرد على اعقابنا بعد اذ هدانا الله کالذى استهوته الشیاطین فى الارض حیران‏» (انعام/71)، بگو آیا به جاى خدا چیزى را بخوانیم که نه سودى به ما مى‏رساند و نه زیانى و آیا پس از اینکه خدا ما را هدایت کرده از عقیده خود باز گردیم؟ مانند کسى که شیطانها او را در بیابان از راه به در برده و حیران بر جاى مانده است.

آیا واقعا مردم که در بیابان گم مى‏شوند، شیطانها آنان را گم مى‏کنند و آیا شیاطین نسبت‏به انسان مى‏تواند چنین نقشى را ایفا و او را گمراه کند؟ اگر چنین عقیده‏اى را بپذیریم دچار مشکلات بسیار مى‏شویم. راحت‏تر این است که بگوییم قرآن براساس باورهاى عمومى توده‏هاى مردم از تشبیه استفاده کرده است.

قرآن کارى به صحت و سقم مساله ندارد و صرفا از باب نشان دادن ضلالت جامعه، آن را به سرگردانى گمشدگان تشبیه کرده است. این عقیده در عصر پیامبر و در میان عرب بسیار رایج‏بوده است. (25)

قرآن در جایى دیگر در توصیف رباخواران مى‏گوید: <لا یقومون الا کما یقوم الذى یتخطبه الشیطان من المس‏» (بقره/275)، رباخوران بلند نمى‏شوند، مگر مانند پریشان حالانى که شیطان با آنان تماس گرفته است. در اینجا قرآن نمى‏خواهد بگوید: دیوانه شدن در اثر تماس با جن و شیطان حاصل مى‏گردد، بلکه صرفا تشبیه است، تشبیهى از جنس محاورات عمومى. در تشبیه، در زبان مردم همه چیز یافت مى‏شود و همه چیز رواست. در زبان مردم دقتهاى زبان علمى نیست تا او را مؤاخذه کنى که چرا این را گفتى و چرا آن را نگفتى. اگر مى‏بینیم خدا در قرآن در مقام خطاب به مردم مى‏گوید: <الکم الذکر و له الانثى تلک اذا قسمة ضیزا» (نجم/22)، براى خودتان پسر و براى خدا دختر قایل مى‏شوید و مى‏گویید فرشته‏ها دختران خدا هستند. این یک تقسیم غیر منصفانه است.

از این جمله قرآن، نمى‏توان استنتاج کرد که خدا قبول دارد که پسر ارجمندتر از دختر است و از این که مردم ملائکه را دختران خدا گرفته‏اند ناراحت‏شده و اگر آنان ملائکه را پسران خدا مى‏گرفتند مساله فرق مى‏کرد. خیر در اینجا قرآن مطابق برداشت مردم از دختر و پسر با آنان صحبت مى‏کند.

بنابراین، قرآن از این زبان استفاده مى‏کند. تشبیه و استعاره و کنایه و حتى مجاز استفاده مى‏کند و به طور طبیعى از واژگان زبان قوم بهره بردارى مى‏کند.

2 - راه یافتن تسامح

در زبان قوم، تسامح فراوان است. اگر گفتیم در زبان مردم، مجاز، کنایه، استعاره، تمثیل دیده مى‏شود، طبعا تسامح‏پذیر نیز هست، فراز و نشیب بسیار را قبول مى‏کند و با زبانهاى فنى تفاوت اساسى پیدا مى‏کند. در زبان علمى توصیف واقعیات به معناى دقیق کلمه مشاهده مى‏شود و مى‏توان درباره یک یک الفاظش مؤاخذه کرد و جامع و مانع بودن هر کلمه را مورد توجه قرار داد. اما در زبان عرفى گاه مردم سخن مى‏گویند و معنایى را قصد مى‏کنند بدون این که بخواهند خصوصیات و لوازم آن را بپذیرند، زیرا در کلمات عرف مردم تسامح در توصیف حقایق فراوان یافت مى‏شود.

قرآن که به زبان مردم سخن گفته است، تا حدى چنین ویژگیهایى را در کلام راه داده است. اگر قرآن فرموده است: <و من الذین اشرکوا یود احدهم لو یعمر الف سنة‏» (بقره/96)، از کسانى که شرک مى‏ورزند خواهى یافت که هر یک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال عمر کند. نمى‏خواهد بگوید که این مشرکین درخواست هزار سال عمر کرده‏اند، بلکه مى‏خواهد بگوید عمر زیادى را طلب مى‏کردند و عدد، دلیل بر کثرت است. (26)

همچنین خداوند در داستان، سخن گفتن و محاجه حضرت ابراهیم با قوم خود چنین گزارش مى‏دهد که ایشان نسبت‏به ستارگان و ماه و خورشید گفت:

<فلما جن علیه الیل راى کوکبا قال هذا ربى‏» پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره‏اى دید، گفت این پروردگار من است. چون ماه را دید باز گفت این پروردگار من است. خورشید را دید، گفت هذا ربى.

در نظر برخى از مفسرین این کلمه موجب اشکال شده که چرا حضرت ابراهیم علیه السلام در آغاز از این پدیده‏ها تعبیر به پروردگار (رب) خود کرده است. (گرچه بعدا کلام خود را تصحیح کرده است). لذا گفته‏اند این کلام با قصد حقیقى نبوده و فقط براى احتجاج و نشان دادن ضعف دیدگاه ستاره پرستان، ماه پرستان، خورشید پرستان بوده است. اما حقیقت مهم آن است که ابراهیم مانند خود مردم، احتجاج مى‏کرده و مى‏خواسته با همان زبان ساده دیدگاه این گروه را مسخره کند و عمل آنان را احمقانه جلوه دهد. بنابراین در اول مى‏گوید: کوکب پروردگار من است. اما چون افول کرد گفت‏خدایى که افول کند نمى‏پسندم.

قرآن در محاجه دیگرى از حضرت ابراهیم نقل مى‏کند که به نمرود گفت: <فان الله یاتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب، فبهت الذى کفر» (بقره/258)، ابراهیم گفت‏خداى من خورشید را از خاور بر مى‏آورد، تو آن را از باختر برآور، پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند.

ظاهر آیه مى‏خواهد نشان دهد که خورشید حرکت مى‏کند و زمین ساکن است، زیرا هر روز خورشید از شرق زمین مى‏آید و در مغرب آن غروب مى‏کند. لذا عده‏اى از این آیه استنتاج کرده‏اند که قرآن نظر هیئت قدیم را تایید کرده که مى‏گوید زمین ایستا است. درحالى‏که این تعابیر، تعبیرهاى عرفى و مردمى است و قرآن با زبان مردم سخن گفته است. همین الآن هم مردم وقتى سخن مى‏گویند با اینکه مى‏دانند زمین حرکت مى‏کند و این چرخش زمین است که طلوع و غروب، شب و روز را فراهم مى‏کند، اما باز این تسامح را مى‏پذیرند و خود با این تعبیرات سخن مى‏گویند.

هدف بیان حضرت ابراهیم علیه السلام بیان توصیف علمى حرکت‏خورشید نیست. از یک حرکت‏ساده قابل مشاهده سخن مى‏گوید و بر خصم خود احتجاج مى‏کند که خدا خورشید را بر این مدار مى‏چرخاند، اگر مى‏توانى تو این مدار را عوض کن و خورشید را از مغرب درآور!

بنابراین در زبان عرف مسامحه وجود دارد. قرآن دقت علمى و محاجه بر الفاظ و کلمات را برنمى‏تابد و از این روش استفاده مى‏کند.

3 - راه یافتن پذیرفته هاى قوم

در زبان قوم، پذیرفته‏هاى فرهنگ مردم دست‏به دست مى‏گردد. مردم آن را نقل قول مى‏کنند و به دیگران گزارش مى‏دهند بدون این که از صحت و سقم آن وارسى کنند، بلکه اهل تخصص این پذیرفته‏ها را مورد بررسى قرار مى‏دهند. اما این پذیرفته‏ها در زبان عرفى بارها و بارها تکرار مى‏شود بدون این که نسبت‏به آن انکار و الحاح وجود داشته باشد. البته به این معنا هم نیست که مورد پذیرش قرار گرفته باشد بلکه شان زبان عرف این نیست.

وقتى قرآن با زبان قوم سخن مى‏گوید، دقیقا چنین وضعیتى دارد. این پذیرفته‏ها را تا آنجا که با ارزشها و اصول کلى منافات نداشته باشد نقل مى‏کند; زیرا از واقعیات رایج جامعه است و مردم با آن سر و کار دارند. مثلا قرآن در توصیف انسانها و چگونگى جهتگیرى آنان در فرمانبردارى ازخداوند وفعالیت وتلاش براى انفاق وتحقق عدالت‏به بردگان جامعه مثال مى‏زند:

<ضرب الله عبدا مملوکا لا یقدر على شى‏ء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ینفق منه سرا و جهرا» (نحل/75).

در جایى دیگر مى‏فرماید:

<او من ینشؤا فى الحلیة و هو فى الخصام غیر مبین‏» (زخرف/18)، آیا کسى را شریک خدا قرار مى‏دهید که در زر و زیور پرورش یافته و در هنگام سخن و مجادله بیانش غیر روشن است.

قرآن در مقام نکوهش عقاید و باورهاى جاهلیت‏سخن مى‏گوید و دیدگاه کسانى که مى‏گویند خداوند ملائکه را دختر قرار داده و براى خود دختران را برگزیده و براى مردم پسران را اختصاص داده، را رد مى‏کند و مى‏گوید، چگونه خداوند زنان و دخترانى را که کارشان تجملات و اعتنا به زر و زیور است‏شریک خود قرار مى‏دهد و کسانى را انتخاب مى‏کند که در هنگام سخن گفتن و استدلال کردن عاجز و زبانشان الکن است. در این جا قرآن نمى‏خواهد زن را به این نحو و به طور ذاتى تحقیر کند و بگوید زنان ذاتا زبانشان الکن است‏یا همواره کارشان توجه به امور ظاهرى است، بلکه از شرایط فرهنگى عصر سخن مى‏گوید و با توجه به پذیرفته‏هاى قوم استدلال و نقص عقیده آنان را یادآورى مى‏کند.

خدا مثلى مى‏زند، بنده‏اى است زرخرید که هیچ کارى از او برنمى‏آید، آیا چنین بنده‏اى با کسى که به وى از سوى خود روزى داده‏ایم و او در نهان و آشکار انفاق مى‏کند یکسان است؟

در اینجا قرآن نمى‏خواهد نظام برده‏دارى را بپذیرد و تایید کند که این مثال را مى‏زند. مردم در آن زمان برده‏دارى را پذیرفته‏اند و به طور طبیعى جوامع در جنگها افراد را اسیر مى‏گرفتند و برده خود مى‏کردند. قرآن از این واقعیت موجود براى توضیح یک حرکت‏خیرخواهانه سود مى‏جوید و دستگیرى از مردمان ضعیف را به انسانهاى آزاده‏اى تشبیه مى‏کند که قدرت عمل دارند و مى‏توانند هر کارى انجام دهند.

این تشبیه‏ها در توصیف‏هاى ادبى و تخیلى قرآن نیز دیده مى‏شود و از شیوه زبان ادبى قوم استفاده مى‏کند. مثلا در سوره صافات مى‏فرماید:

<انا زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب‏» (صافات/6)، ما آسمان‏این دنیارابه زیوراختران آراستیم.

در اینجا قرآن نمى‏خواهد بگوید که هدف از آفرینش ستارگان، زیور و زینت دادن آسمان است. هدف از آفرینش ستارگان پولک دوزى و نقش و نگار درست کردن براى آسمان است. تعبیرى است‏شاعرانه و تخیلى براى مردم که چون شبها ستارگان را مى‏بیند (بویژه در دشتها و مناطقى که نورهاى مصنوعى نیست) از نگاه کردن به آنها لذت مى‏برند. این توصیف گرچه موافق واقع و مطابق ذوق هنرى ادا گردیده، اما توصیفى است مردمى براى جذب دلها و هدایت‏به سوى پدید آورنده هستى.

همینطور است که خداوند مى‏فرماید:

<الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب‏» (صافات/10)، خداوند آسمان را از شیطان سرکش نگاه مى‏دارد و کسى که استراق سمع کند شهابى شکافنده از پى او مى‏تازد.

آنچه مفسرین در گذشته مطرح مى‏کردند و ظاهر روایات هم آن را تایید مى‏کند این است که افلاکى محیط بر زمین هستند و در این افلاک گروههایى از ملائکه سکونت دارند و درهایى دارد که باز نمى‏شود مگر براى ملائکه و این ملائکه چون یکى از شیاطین نزدیک مى‏شوند با شهابى آنان را دور مى‏کنند.

آرى، این مطالب هرگز نه با عقل جور درمى‏آید و نه با علم و نظریه افلاک و پرتاب شهاب توسط ملائکه بطلانش آشکار شده، لذا مفسرینى چون علامه طباطبایى گفته‏اند بیان این مطالب از باب تمثیل و تصور حقایق غیبى است که به زبان و فرهنگ عامه آن عصر گفته شده است، <و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون‏» (عنکبوت/43) (27) .

بنابراین درست است که زبان مردم، مخزن زبانهاست و همه چیز دارد، شعر دارد، طنز دارد، تمثیل دارد، تشبیه دارد، موعظه و تاریخ و فلسفه هم دارد، و علما و فلاسفه و متکلمین و مورخین و حقوقدانان با این زبان سروکار دارند و هر کدام ویژگى مورد نیاز آن را برمى‏گزینند، اما هر کدام از آنها با زبان قوم تفاوت دارند چنانکه قرآن هم از این زبان بخوبى استفاده مى‏برد و خصوصیتى را برمى‏گزیند - که اصطلاحا زبان دین نامیده مى‏شود - و از آن براى انتقال پیامها و دعوت مردم به امور غیبى و معنوى بهره مى‏برد، طبیعى است که گونه‏اى از زبان و فرهنگ در قرآن منعکس مى‏شود.

اما در هر صورت از یاد نبریم که قرآن زبان وحى و شعور مرموز و برخاسته از حقیقت هستى و جهان بس گسترده غیب است و ارتباطى محکم میان زبان وحى و مفاهیمى که در زبان مردم رایج است‏برقرار مى‏گردد. قرآن از این زبان به عنوان ابزارى کارآمد، استفاده مى‏کند تا آن حقایق غیرحسى و ماوراى مادى را بیان کند و آن معانى بلند را با این الفاظ تنگ و محدود بیان کند و به تعبیرى فرو فرستد.


[ شنبه 85/12/12 ] [ 7:0 صبح ] [ قهرمانی نیک ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 169586