قرآن و من | ||
این نکته بسیار مهم است که ما صبغه تاریخى و جغرافیایى بویژه فرهنگى عصر قرآن را زبان قوم بدانیم نه بازتاب و انعکاس فرهنگ زمانه. همه آنچه آمد صرفا وسیلهاى زبانى بود براى توصیف ارتباط برقرار کردن لذا نیازمند اثبات و آوردن دلیل است. این دلیلها از دو سو مورد نظر هستند، یکى این که ثابت کند زبان قوم است و دیگرى این که نظریههاى دیگر را نفى کند. بنابراین توجه کردن به پیامد نظریه و اشکال به لوازم پذیرفتن بازتاب فرهنگ زمانه و متاثر شدن از آن محیط مهمترین جهت در تبیین مساله است. آنچه این نویسنده همواره در زبان قوم بودن قرآن بر آن تاکید دارد، دقیقا در نتایج و لوازم نظریه وجود دارد و اگر در اینجا به امورى اشاره مىکند یا در آینده به هنگام طرح نظریههاى دیگر آنها را نقد مىکند، پیامدهاى پذیرفتن نظریههاى دیگر است. 1 - نخستین دلیل بر مساله این است که قرآن در ظرف زمانى خاص و در مرحله نخست در خطاب به مردمى معین نازل شده است که این واقعیت را نمىتوان نادیده گرفت. بنابراین باید به گونهاى سخن بگوید که با مردم عصر خود رابطه برقرار کند. کلام باید در معناى القایى قابل فهم باشد، انسجام داشته باشد و ارتباط مطالب محفوظ باشد، این معنا در صورتى ممکن است که حامل فرهنگ و دانش مخاطبین باشد و به موقعیت ادراکى و زیستى آنان توجه کند و سطح آگاهى و قالب زبانى مردم رعایتشده باشد. همانطور که بارها و بارها تاکید شد مساله زبان، تنها به کار گرفتن واژهها نیستبلکه ایجاد ارتباط با واژگان مانوس و به کار بردن مثلها و تشبیهات و استعارههایى است که موافق ذوق و ادب آنان باشد. بنابراین اگر قرآن مىگوید: <و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (ابراهیم/4)، ما پیامبران را نفرستادیم مگر با زبان قوم خودشان، یعنى مطالبى را گفته که با فهم و استعداد و فرهنگ آنان مناسب بوده است. به همین دلیل قرآن در آوردن مثلها و معانى بلند با زبان ساده و قابل فهم با مردم سخن مىگوید: <و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» (عنکبوت/43)، و این مثلها را براى مردم مىزنیم ولى جز دانشوران آنها را درنیابند. بسیارى گمان مىکنند همان ظاهر کلمات منظور است، در صورتى که نکتههاى نهایى و اصلى کلام و حقیقت آن مثلها مد نظر مىباشد. 2 - این مطالبى که اشاره شد، اگر زبان قوم نباشد و مطالبى بوده که واقعا آنها را قصد کرده و در القاى آنها غرض داشته است، از دو حال خارج نیست، یا باید بگوییم خدا در هنگام بیان و نزول وحى مىدانسته که نظریات موجود باطل است و همان باطلها را بیان کرده یا نعوذ بالله خداوند عالم به باطل بودنش نبوده و آنها را گفته است و هر دو فرض باطل است. البته ممکن است کسى بگوید این فرض هم معقول استخداوند در بیان مسایل و گزارش از پیدایش جهان، حرکتخورشید و ماه و زمین و حوادث تاریخى به گونهاى سخن گفته که با اندیشهها و تئوریهاى آن عصر نیز قابل انطباق بوده و مفسرین هم آنها را بر آن معانى تطبیق دادهاند و میان آنچه رایجبوده و جزو دانستنیهاى عصر محسوب مىشده و آنچه تعبیر شده منافاتى ندیدهاند. این نکته به عیان واضح است که بسیارى از مفسرین تا پیش از تحولات علمى و کشف بسیارى از حقایق جهان، آیات مربوط به حرکت زمین و خورشید و چگونگى پیدایش جهان و دهها مساله دیگر را به طور ارتکازى به همان نظریات سابق تطبیق دادهاند (28) ، در حالى که معانى دیگرى هم داشتهاند. فرض اول - خدا در هنگام بیان با علم به باطل بودنش همان باطلها را از باب همراهى با مردم بیان و قصد کرده - قابل قبول نیست و هرگز با وحى بودن کلام قرآن سازش ندارد. فرض دوم - خدا به باطل بودنش عالم نبوده - هم نامعقول است، چون عالم بودن خداوند و احاطه او بر همه چیز از اصول مسلم اعتقادات اسلامى است. آن جا که مىفرماید: <قل انزله الذى یعلم السر فى السموات و الارض» (فرقان/6)، بگو قرآن را کسى نازل کرده که آگاه به تمام زوایاى آسمان و زمین است. پس چگونه مىتوانیم بگوییم خدا مىدانسته این باورها باطل است و با وجود باطل بودن، آنها را بیان کرده است! 3 - اگر بگوییم بیان این امور از باب تکلم به زبان قوم نیست و بازتاب فرهنگ قوم در وحى است، با حقیقت وحى سازش ندارد. زیرا دریافتشهودى حق و حقیقت در وحى وجود دارد. و نتیجه آن دریافت انسان کامل از اشیاى جهان و کشف روابط میان آنهاست. نبى با عالم غیب ارتباط برقرار مىکند و حقایق را کشف مىکند. بنابراین ممکن است امور دریافتشده مناسب با فهم مردم ارائه شود، اما ممکن نیست وحى برخلاف واقع دریافتشود، پیامبر آنچه را مىبیند، مطابق با حقیقت و واقع نباشد. نتیجه گیرى: قرآن به زبان قوم سخن گفته است و زبان قوم در گفتار و القاى مطلب پایه و چارچوب معینى دارد که مرز آن این است که سطح واژگان و زاویه القا در حدى است که صبغه تاریخى و جغرافیایى و فرهنگى در آن محفوظ است و قرآن از آن به عنوان ابزارى کارآمد استفاده مىکند و حقایق بلند و معارف غیبى را با زبان محسوس و قابل فهم به مردم منتقل مىکند. از سوى دیگر چون با آنان سخن مىگوید، هر باور و دیدگاهى را نمىپذیرد و در این زمینه انتخابگر و فعال است. چیزى را بر مىگزیند که با ارزشهایش تنافى نداشته باشد و به گونهاى ارتباط برقرار مىسازد که با حقایق جهان متعارض نباشد. به این معنى است که قرآن با زبان قوم سخن مىگوید و صبغه فرهنگ قوم در آن راه مىیابد و این مطلب درست است و شبهات پیشین را برطرف مىسازد. 1) لازم به یادآورى است این شبهه ها تفصیلا در شماره 8 نامه مفید زیر عنوان قرآن و فرهنگ زمانه از همین نویسنده )استاد گرانقدر جناب آقای ایازی) بیان شده است. 2)دو نظریه دیگر در شمارههاى آینده مجله به نظر خوانندگان خواهد رسید. 3) سوره ابراهیم، آیه 4. 4) مباحث زبانشناسى این بخش از کتاب، از کتابى به نام: نگاهى به زبان یک بررسى زبانشناختى، نوشته جورج یول، ترجمه نسرین حیدرى از انتشارات سازمان سمت استفاده شده است. 5) سوره یوسف، آیه 67. 6) همان. 7) بهبودى، محمد باقر، معانى القرآن، ص 245، ذیل آیه. 8) درباره انتظار مخاطب از کلام، نکته پنهانو ظریف این است که معمولا فهم سخن از دو جنبه حایز اهمیت است، یکى از لحاظ عرف متکلم است و دیگرى از لحاظ عرف مخاطب. عرف متکلم از آن جهت اهمیت دارد که بدانیم او چه اهدافى دارد و با بیان این کلمات در چه قلمرویى سخن مىگوید، در لحاظ کردن عرف مخاطب، باز این نکته مورد توجه است که چون متکلم هنگام سخن دانستنیهاى مخاطب را در نظر مىگیرد، با او در سطح خاصى سخن مىگوید. مخاطب هم چون دیدگاهها و باورهایى دارد در قالب توقعات و باورهاى خود به استنباط از کلام مىپردازد و همین مساله در تفسیر کلام نقش اساسى ایفا مىکند. نمونه تفاوت را مىتوانید در برداشتهاى مختلف مفسرین در باب تفسیر علمى قرآن ببینید. آنچه در اینجا گفته مىشود از زاویه لحاظ کردن عرف مخاطب مورد نظر است. 9) جوادى، عبدالله، شریعت در آینه معرفت، ص 160. 10) همان مدرک، ص 162. 11) یول، جورج، نگاهى به زبان یک بررسى زبانشناختى، ترجمه نسرین حیدرى، ص 280. 12) چون در آن عصر کسى پولدار بود که در قبیله بود و پولدار بودن ملازم با ریاست و زعامتبود و افراد بىکس و بىنام نمىتوانستند رشد کنند و صاحب تمکن شوند. 13) دروزه، محمد عزت، القرآن و الملحدون، ص 124. 14) طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 12، ص 16، چاپ بیروت. 15) اصول کافى، ج 1، ص 23 کتاب العقل و الجهل، حدیث 15. 16) غزالى، احیاء العلوم، ج 1، ص 99 و مدرک پیشین. 17) صفار، ابتسام مرهون، التعابیر القرآنیه و البیئة العربیة، ص 134. 18) درباره سابقه و انس و چگونگى برداشت از واژههاى یاد شده نگاه کنید: جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 35، 102، 336، 449، 705 همچنین یوسف دره الحداد، دروس قرآنیه (القرآن و الکتاب)، ج 2، ص 97، 120. 19) صفار، ابتسام مرهون، التعابیر القرآنیة و البیئة العربیة فى المشاهد القیامة، ص 277، الطبعة الاولى، مطبعة الآداب، النجف، 1387 ق، 1976 م. 20) صغیر محمد حسین، الصورة الفنیة فى المثل القرآنى، ص 382. 21) براى تفصیل این موارد ر.ک: واجدة مجید الاطرقچى، التشبیهات القرآنیة و البیئة العربیة. 22) البته این بحث داستان بس درازى دارد و در دانش تفسیر پژوهى و تفسیر علمى زیاد مطرح شده است. ر.ک: ابوحجر، التفسیر العلمى فى المیزان، ص 415-361. 23) الاطرقچى، واجدة مجید، التشبیهات القرآنیة و البیئة العربیة، ص 253. همچنین صفار، ابتسام مرهون، التعابر القرآنیة و البیئة العربیة، ص 256-253. 24) فراء، یحیى بن زیاد، معانى القرآن، ج 2، ص 387. 25) الاطرقچى، التشبیهات القرآینة، ص 258. طباطبایى، المیزان، ج 7، ص 144. مرحوم علامه طباطبایى نیز این آیه را تمثیل مثل مىداند و نه چیزى بیشتر از آن. 26) طباطبایى، المیزان، ج 1، ص 229. 27) طباطبایى، المیزان، ج 17/124. 28) تفصیل این مطالب را مىتوانید در کتاب قرآن و تفسیر عصرى از راقم سطور بیابید و نمونههاى تحول و تطور در تفسیر علمى را مشاهده کنید. نامه مفید ، شماره 9 [ شنبه 85/12/12 ] [ 7:1 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |