قرآن و من | ||
ه قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا عیسى گفت خداوند ما! أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ فرو فرست بر ما مائدهاى از آسمان تَکُونُ لَنا عِیداً تا ما را آن مائده عید بود [روزى نامدار و کارى نامور] لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا ما را که پیشینیانیم و ایشان را که پسینیان باشند وَ آیَةً مِنْکَ و نشانى بود از تو وَ ارْزُقْنا و روزى ده ما را، وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ و تو بهتر روزى دهانى.[1] خداوندا مائدهاى ازآسمان براى ما بفرست که عیدى براى اول و آخر ما باشد، و نشانهاى از ناحیه تو محسوب شود و به ما روزى ده، تو بهترین روزى دهندگان هستى" (قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ). قابل توجه اینکه مسیح تقاضاى آنها را بطرزى شایستهتر در پیشگاه خدا بیان کرد که حاکى از روح حقطلبى و ملاحظه مصالح جمعى و عمومى بوده باشد. خداوند این دعائى را که از روى حسن نیت و اخلاص صادر شده بود اجابت کرد، و به آنها فرمود:" من چنین مائدهاى را بر شما نازل مىکنم، ولى توجه داشته باشید، بعد از نزول این مائده مسئولیت شما بسیار سنگینتر مىشود و با مشاهده چنین معجزه آشکارى هر کس بعد از آن، راه کفر را بپوید او را چنان مجازاتى خواهم کرد که احدى از جهانیان را چنین مجازاتى نکرده باشم"! (قالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ). یادآورى چند نکته لازم 1- این مائده آسمانى چه بود؟ - درباره محتویات این مائده در قرآن ذکرى به میان نیامده، ولى از احادیث از جمله از حدیثى که از امام باقر ع نقل شده چنین استفاده مىشود که طعام مزبور چند قرص نان و چند ماهى بود و شاید علت مطالبه چنین اعجازى آن بوده، که شنیده بودند مائده آسمانى بر بنى اسرائیل به اعجاز موسى نازل شد، آنها هم چنین تقاضایى را از عیسى کردند. 2- آیا مائدهاى بر آنها نازل شد؟ - با اینکه آیات فوق تقریبا صراحت در نزول مائده دارد زیرا وعده خداوند تخلفناپذیر است، اما عجیب این است که بعضى از مفسران در نزول مائده تردید کردهاند و گفتهاند هنگامى که حواریون شدت مسئولیت را پس از نزول مائده احساس کردند از تقاضاى خود صرفنظر نمودند! ولى حق این است که مائده بر آنها نازل گردید. 3- عید چیست؟ - عید در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است، و لذا به روزهایى که مشکلات از قوم و جمعیتى بر طرف مىشود و بازگشت به پیروزیها و راحتىهاى نخستین مىکند عید گفته مىشود، و در اعیاد اسلامى به مناسبت اینکه در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضه بزرگ حج، صفا و پاکى فطرى نخستین به روح و جان باز مىگردد، و آلودگیها که بر خلاف فطرت است، از میان مىرود، عید گفته شده است، و از آنجا که روز نزول مائده روز بازگشت به پیروزى و پاکى و ایمان به خدا بوده است حضرت مسیح ع آن را" عید" نامیده، و همانطور که در روایات وارد شده نزول مائده در روز یکشنبه بود و شاید یکى از علل احترام روز یکشنبه در نظر مسیحیان نیز همین بوده است. و اگر در روایتى که از على ع نقل شده مىخوانیم و کل یوم لا یعصى اللَّه فیه فهو یوم عید :" هر روز که در آن معصیت خدا نشود روز عید است[2] نیز اشاره به همین موضوع است، زیرا روز ترک گناه روز پیروزى و پاکى و بازگشت به فطرت نخستین است. 4-عهد جدید و مائده در اناجیل چهارگانه کنونى سخنى از مائده به شکلى که در قرآن است نمىیابیم گرچه در انجیل یوحنا باب 21 بحثى درباره اطعام و پذیرایى اعجاز آمیز مسیح از جمعى از مردم با نان و ماهى به میان آمده اما با اندک توجهى روشن مىشود که ارتباطى با مساله مائده آسمانى و حواریون ندارد [3]در کتاب اعمال رسولان که از کتب عهد جدید است نیز درباره نزول مائده بر یکى از حواریون به نام پطرس بحثى به میان آمده اما آنهم غیر از آن است که ما درباره آن بحث مىکنیم، ولى از آنجا که مىدانیم بسیارى از حقایقى که بر عیسى ع نازل گشت در اناجیل کنونى نیست همانطور که بسیارى از مطالبى که در اناجیل است بر مسیح ع نازل نشده مشکلى از این نظر در جریان نزول مائده به وجود نخواهد آمد[4].[5] [1] ( مائده/114؛تفسیر کشف الاسرار ج3 ص260) [2] نهج البلاغه- کلمات قصار 428. [3] الهدى الى دین المصطفى ج 2 ص 239. [4] ) مدرک قبل [5] تفسیر نمونه ج5 صص 129-130 [ جمعه 86/1/10 ] [ 7:24 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
این نکته بسیار مهم است که ما صبغه تاریخى و جغرافیایى بویژه فرهنگى عصر قرآن را زبان قوم بدانیم نه بازتاب و انعکاس فرهنگ زمانه. همه آنچه آمد صرفا وسیلهاى زبانى بود براى توصیف ارتباط برقرار کردن لذا نیازمند اثبات و آوردن دلیل است. این دلیلها از دو سو مورد نظر هستند، یکى این که ثابت کند زبان قوم است و دیگرى این که نظریههاى دیگر را نفى کند. بنابراین توجه کردن به پیامد نظریه و اشکال به لوازم پذیرفتن بازتاب فرهنگ زمانه و متاثر شدن از آن محیط مهمترین جهت در تبیین مساله است. آنچه این نویسنده همواره در زبان قوم بودن قرآن بر آن تاکید دارد، دقیقا در نتایج و لوازم نظریه وجود دارد و اگر در اینجا به امورى اشاره مىکند یا در آینده به هنگام طرح نظریههاى دیگر آنها را نقد مىکند، پیامدهاى پذیرفتن نظریههاى دیگر است. 1 - نخستین دلیل بر مساله این است که قرآن در ظرف زمانى خاص و در مرحله نخست در خطاب به مردمى معین نازل شده است که این واقعیت را نمىتوان نادیده گرفت. بنابراین باید به گونهاى سخن بگوید که با مردم عصر خود رابطه برقرار کند. کلام باید در معناى القایى قابل فهم باشد، انسجام داشته باشد و ارتباط مطالب محفوظ باشد، این معنا در صورتى ممکن است که حامل فرهنگ و دانش مخاطبین باشد و به موقعیت ادراکى و زیستى آنان توجه کند و سطح آگاهى و قالب زبانى مردم رعایتشده باشد. همانطور که بارها و بارها تاکید شد مساله زبان، تنها به کار گرفتن واژهها نیستبلکه ایجاد ارتباط با واژگان مانوس و به کار بردن مثلها و تشبیهات و استعارههایى است که موافق ذوق و ادب آنان باشد. بنابراین اگر قرآن مىگوید: <و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (ابراهیم/4)، ما پیامبران را نفرستادیم مگر با زبان قوم خودشان، یعنى مطالبى را گفته که با فهم و استعداد و فرهنگ آنان مناسب بوده است. به همین دلیل قرآن در آوردن مثلها و معانى بلند با زبان ساده و قابل فهم با مردم سخن مىگوید: <و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» (عنکبوت/43)، و این مثلها را براى مردم مىزنیم ولى جز دانشوران آنها را درنیابند. بسیارى گمان مىکنند همان ظاهر کلمات منظور است، در صورتى که نکتههاى نهایى و اصلى کلام و حقیقت آن مثلها مد نظر مىباشد. 2 - این مطالبى که اشاره شد، اگر زبان قوم نباشد و مطالبى بوده که واقعا آنها را قصد کرده و در القاى آنها غرض داشته است، از دو حال خارج نیست، یا باید بگوییم خدا در هنگام بیان و نزول وحى مىدانسته که نظریات موجود باطل است و همان باطلها را بیان کرده یا نعوذ بالله خداوند عالم به باطل بودنش نبوده و آنها را گفته است و هر دو فرض باطل است. البته ممکن است کسى بگوید این فرض هم معقول استخداوند در بیان مسایل و گزارش از پیدایش جهان، حرکتخورشید و ماه و زمین و حوادث تاریخى به گونهاى سخن گفته که با اندیشهها و تئوریهاى آن عصر نیز قابل انطباق بوده و مفسرین هم آنها را بر آن معانى تطبیق دادهاند و میان آنچه رایجبوده و جزو دانستنیهاى عصر محسوب مىشده و آنچه تعبیر شده منافاتى ندیدهاند. این نکته به عیان واضح است که بسیارى از مفسرین تا پیش از تحولات علمى و کشف بسیارى از حقایق جهان، آیات مربوط به حرکت زمین و خورشید و چگونگى پیدایش جهان و دهها مساله دیگر را به طور ارتکازى به همان نظریات سابق تطبیق دادهاند (28) ، در حالى که معانى دیگرى هم داشتهاند. فرض اول - خدا در هنگام بیان با علم به باطل بودنش همان باطلها را از باب همراهى با مردم بیان و قصد کرده - قابل قبول نیست و هرگز با وحى بودن کلام قرآن سازش ندارد. فرض دوم - خدا به باطل بودنش عالم نبوده - هم نامعقول است، چون عالم بودن خداوند و احاطه او بر همه چیز از اصول مسلم اعتقادات اسلامى است. آن جا که مىفرماید: <قل انزله الذى یعلم السر فى السموات و الارض» (فرقان/6)، بگو قرآن را کسى نازل کرده که آگاه به تمام زوایاى آسمان و زمین است. پس چگونه مىتوانیم بگوییم خدا مىدانسته این باورها باطل است و با وجود باطل بودن، آنها را بیان کرده است! 3 - اگر بگوییم بیان این امور از باب تکلم به زبان قوم نیست و بازتاب فرهنگ قوم در وحى است، با حقیقت وحى سازش ندارد. زیرا دریافتشهودى حق و حقیقت در وحى وجود دارد. و نتیجه آن دریافت انسان کامل از اشیاى جهان و کشف روابط میان آنهاست. نبى با عالم غیب ارتباط برقرار مىکند و حقایق را کشف مىکند. بنابراین ممکن است امور دریافتشده مناسب با فهم مردم ارائه شود، اما ممکن نیست وحى برخلاف واقع دریافتشود، پیامبر آنچه را مىبیند، مطابق با حقیقت و واقع نباشد. نتیجه گیرى: قرآن به زبان قوم سخن گفته است و زبان قوم در گفتار و القاى مطلب پایه و چارچوب معینى دارد که مرز آن این است که سطح واژگان و زاویه القا در حدى است که صبغه تاریخى و جغرافیایى و فرهنگى در آن محفوظ است و قرآن از آن به عنوان ابزارى کارآمد استفاده مىکند و حقایق بلند و معارف غیبى را با زبان محسوس و قابل فهم به مردم منتقل مىکند. از سوى دیگر چون با آنان سخن مىگوید، هر باور و دیدگاهى را نمىپذیرد و در این زمینه انتخابگر و فعال است. چیزى را بر مىگزیند که با ارزشهایش تنافى نداشته باشد و به گونهاى ارتباط برقرار مىسازد که با حقایق جهان متعارض نباشد. به این معنى است که قرآن با زبان قوم سخن مىگوید و صبغه فرهنگ قوم در آن راه مىیابد و این مطلب درست است و شبهات پیشین را برطرف مىسازد. 1) لازم به یادآورى است این شبهه ها تفصیلا در شماره 8 نامه مفید زیر عنوان قرآن و فرهنگ زمانه از همین نویسنده )استاد گرانقدر جناب آقای ایازی) بیان شده است. 2)دو نظریه دیگر در شمارههاى آینده مجله به نظر خوانندگان خواهد رسید. 3) سوره ابراهیم، آیه 4. 4) مباحث زبانشناسى این بخش از کتاب، از کتابى به نام: نگاهى به زبان یک بررسى زبانشناختى، نوشته جورج یول، ترجمه نسرین حیدرى از انتشارات سازمان سمت استفاده شده است. 5) سوره یوسف، آیه 67. 6) همان. 7) بهبودى، محمد باقر، معانى القرآن، ص 245، ذیل آیه. 8) درباره انتظار مخاطب از کلام، نکته پنهانو ظریف این است که معمولا فهم سخن از دو جنبه حایز اهمیت است، یکى از لحاظ عرف متکلم است و دیگرى از لحاظ عرف مخاطب. عرف متکلم از آن جهت اهمیت دارد که بدانیم او چه اهدافى دارد و با بیان این کلمات در چه قلمرویى سخن مىگوید، در لحاظ کردن عرف مخاطب، باز این نکته مورد توجه است که چون متکلم هنگام سخن دانستنیهاى مخاطب را در نظر مىگیرد، با او در سطح خاصى سخن مىگوید. مخاطب هم چون دیدگاهها و باورهایى دارد در قالب توقعات و باورهاى خود به استنباط از کلام مىپردازد و همین مساله در تفسیر کلام نقش اساسى ایفا مىکند. نمونه تفاوت را مىتوانید در برداشتهاى مختلف مفسرین در باب تفسیر علمى قرآن ببینید. آنچه در اینجا گفته مىشود از زاویه لحاظ کردن عرف مخاطب مورد نظر است. 9) جوادى، عبدالله، شریعت در آینه معرفت، ص 160. 10) همان مدرک، ص 162. 11) یول، جورج، نگاهى به زبان یک بررسى زبانشناختى، ترجمه نسرین حیدرى، ص 280. 12) چون در آن عصر کسى پولدار بود که در قبیله بود و پولدار بودن ملازم با ریاست و زعامتبود و افراد بىکس و بىنام نمىتوانستند رشد کنند و صاحب تمکن شوند. 13) دروزه، محمد عزت، القرآن و الملحدون، ص 124. 14) طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 12، ص 16، چاپ بیروت. 15) اصول کافى، ج 1، ص 23 کتاب العقل و الجهل، حدیث 15. 16) غزالى، احیاء العلوم، ج 1، ص 99 و مدرک پیشین. 17) صفار، ابتسام مرهون، التعابیر القرآنیه و البیئة العربیة، ص 134. 18) درباره سابقه و انس و چگونگى برداشت از واژههاى یاد شده نگاه کنید: جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 35، 102، 336، 449، 705 همچنین یوسف دره الحداد، دروس قرآنیه (القرآن و الکتاب)، ج 2، ص 97، 120. 19) صفار، ابتسام مرهون، التعابیر القرآنیة و البیئة العربیة فى المشاهد القیامة، ص 277، الطبعة الاولى، مطبعة الآداب، النجف، 1387 ق، 1976 م. 20) صغیر محمد حسین، الصورة الفنیة فى المثل القرآنى، ص 382. 21) براى تفصیل این موارد ر.ک: واجدة مجید الاطرقچى، التشبیهات القرآنیة و البیئة العربیة. 22) البته این بحث داستان بس درازى دارد و در دانش تفسیر پژوهى و تفسیر علمى زیاد مطرح شده است. ر.ک: ابوحجر، التفسیر العلمى فى المیزان، ص 415-361. 23) الاطرقچى، واجدة مجید، التشبیهات القرآنیة و البیئة العربیة، ص 253. همچنین صفار، ابتسام مرهون، التعابر القرآنیة و البیئة العربیة، ص 256-253. 24) فراء، یحیى بن زیاد، معانى القرآن، ج 2، ص 387. 25) الاطرقچى، التشبیهات القرآینة، ص 258. طباطبایى، المیزان، ج 7، ص 144. مرحوم علامه طباطبایى نیز این آیه را تمثیل مثل مىداند و نه چیزى بیشتر از آن. 26) طباطبایى، المیزان، ج 1، ص 229. 27) طباطبایى، المیزان، ج 17/124. 28) تفصیل این مطالب را مىتوانید در کتاب قرآن و تفسیر عصرى از راقم سطور بیابید و نمونههاى تحول و تطور در تفسیر علمى را مشاهده کنید. نامه مفید ، شماره 9 [ شنبه 85/12/12 ] [ 7:1 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
گفتیم جلوههاى عصر و زمان بعثت در قرآن منعکس است و این انعکاس از باب زبان قوم است. در این صورت باید به دنبال تعیین مشخصات و مرزهاى تفاوت این زبان باشیم. پیش از این به لوازم و آثار زبان قوم اشاره کردیم و گفتیم داشتن زبان قوم لوازمى را به دنبال مىآورد و سخن گفتن با قوم شرایط و پىآمدهایى دارد، اما با همه اینها، خصیصههایى هم دارد که در قرآن متبلور است. اما پیش از این نباید از یاد ببریم که وقتى مىگوییم قرآن با زبان قوم سخن مىگوید به این معنا نیست که قرآن تماما زبان قوم است (قرآن زبانى دارد که الگوى آن از وحى گرفته مىشود و ساختار آن مخصوص به خود است) بلکه به این معنا است که با زبان قوم سخن مىگوید، حال و مقال قوم را رعایت مىکند و نمودها و ساختار زبان قوم در او منعکس است. زبان قوم با مشخصات و لوازمى که گفتیم، زبان رایج و عمومى توده مردم است. عموم مردم با آن سخن مىگویند. در فضاى آرزوها و دیدگاهها و دانستنیهاى خود با آن به گفتگو مىپردازند. در آن تصنع و اصطلاح دانش خاصى نیست مگر این که متداول و عمومیتیافته باشد. البته واژگان همه علوم در این زبان یافت مىشود، اما به این گونه نیست که ویژگى یکى از زبانهاى تخصصى از قبیل علم، فلسفه، حقوق، عرفان یا ... را داشته باشد. فیلسوف با زبان قوم سخن مىگوید و حقوقدان با دقتحقوقى واژهها را از اینزبان برمىگزیند و براى هر ترتیب و نظم و گزینشى هدفى را دنبال مىکند، اما مشخصههاى زبانهاى تخصصى با ویژگیهاى زبان قوم تمایز دارد. در زبان علم چون دقت راه دارد، زمینه مؤاخذه فراهم است که چرا چنین گفتى و چرا آن چنان نگفتى؟ به همین دلیل در زبان حقوق و علم استعاره، تشبیه، تمثیل و کنایه راه ندارد. در زبان علم مبالغه و گزافهگویى جایى ندارد. با اشاره به هر عدد و زمانى دقیقا آنچه را مىخواهد قصد مىکند و مسامحه نمىپذیرد. اما زبان توده مردم چنین نیست، علاوه بر اینکه مادر زبانهاست، استعاره، تشبیه، تمثیل، کنایه، مجاز، مبالغه، در آن راه مىیابد و عرف براحتى موارد یاد شده را در اداى مقصود خود به کار مىگیرد ودر زبان خوداین مواردرا راه مىدهد. درهرصورت این خصیصهها به شرح زیر است: 1 - داشتن خصیصههاى فرهنگى و قومى بنابراین وقتى مىگوییم قرآن به زبان قوم سخن مىگوید، یعنى از خصیصههاى این زبان استفاده مىکند. وقتى قرآن درباره میوههاى اهل جهنم مىگوید: <طلعها کانه رؤوس الشیاطین» (صافات/64)، میوههایش همچون سرهاى شیاطین است، نمىخواهد مانند یک فیلسوف و حقوقدان کلمات را دقیقا در معانى حقیقى قرار دهد و بار معنایى دقیق را دنبال کند، بلکه صرفا یک تعبیر ادبى رایج را به صورت استعاره به کار مىگیرد و میوههاى کافران در قیامت را به شکل سرهاى شیطان توصیف مىکند. قرآن از این تعبیر هدفش نشان دادن زشتى و ناهنجارى وضعیت اهل جهنم است. به همین دلیل نمىتوان از این کلمات نتیجه گرفت که قرآن مىخواسته بگوید که شیاطین سرهایى هیولایى، وحشتناک و دهشتناک دارند. در عرب شبیه این نوع بیان فراوان است. امرءالقیس شاعر توانمند جاهلیت در اشعار خود از نیشهاى غول سخن مىگوید. تخیل عرب در بهرهگیرى از این واژهها براى ایجاد وحشت است. (23) به همین دلیل فراء (م 207) یکى از نحویین معروف، رؤوس الشیاطین را به معناى تخیلى مىگیرد و این واژه را در زبان عرب بسیار متداول مىداند. عرب هرجا بخواهد زشتى چیزى را نشان دهد مىگوید او مانند شیطان است. (24) شبیه همین تشبیه را قرآن با نظر به فرهنگ عامیانه مردم بکار برده است. <قل اندعوا من دون الله ما لا ینفعنا و لا یضرنا و نرد على اعقابنا بعد اذ هدانا الله کالذى استهوته الشیاطین فى الارض حیران» (انعام/71)، بگو آیا به جاى خدا چیزى را بخوانیم که نه سودى به ما مىرساند و نه زیانى و آیا پس از اینکه خدا ما را هدایت کرده از عقیده خود باز گردیم؟ مانند کسى که شیطانها او را در بیابان از راه به در برده و حیران بر جاى مانده است. آیا واقعا مردم که در بیابان گم مىشوند، شیطانها آنان را گم مىکنند و آیا شیاطین نسبتبه انسان مىتواند چنین نقشى را ایفا و او را گمراه کند؟ اگر چنین عقیدهاى را بپذیریم دچار مشکلات بسیار مىشویم. راحتتر این است که بگوییم قرآن براساس باورهاى عمومى تودههاى مردم از تشبیه استفاده کرده است. قرآن کارى به صحت و سقم مساله ندارد و صرفا از باب نشان دادن ضلالت جامعه، آن را به سرگردانى گمشدگان تشبیه کرده است. این عقیده در عصر پیامبر و در میان عرب بسیار رایجبوده است. (25) قرآن در جایى دیگر در توصیف رباخواران مىگوید: <لا یقومون الا کما یقوم الذى یتخطبه الشیطان من المس» (بقره/275)، رباخوران بلند نمىشوند، مگر مانند پریشان حالانى که شیطان با آنان تماس گرفته است. در اینجا قرآن نمىخواهد بگوید: دیوانه شدن در اثر تماس با جن و شیطان حاصل مىگردد، بلکه صرفا تشبیه است، تشبیهى از جنس محاورات عمومى. در تشبیه، در زبان مردم همه چیز یافت مىشود و همه چیز رواست. در زبان مردم دقتهاى زبان علمى نیست تا او را مؤاخذه کنى که چرا این را گفتى و چرا آن را نگفتى. اگر مىبینیم خدا در قرآن در مقام خطاب به مردم مىگوید: <الکم الذکر و له الانثى تلک اذا قسمة ضیزا» (نجم/22)، براى خودتان پسر و براى خدا دختر قایل مىشوید و مىگویید فرشتهها دختران خدا هستند. این یک تقسیم غیر منصفانه است. از این جمله قرآن، نمىتوان استنتاج کرد که خدا قبول دارد که پسر ارجمندتر از دختر است و از این که مردم ملائکه را دختران خدا گرفتهاند ناراحتشده و اگر آنان ملائکه را پسران خدا مىگرفتند مساله فرق مىکرد. خیر در اینجا قرآن مطابق برداشت مردم از دختر و پسر با آنان صحبت مىکند. بنابراین، قرآن از این زبان استفاده مىکند. تشبیه و استعاره و کنایه و حتى مجاز استفاده مىکند و به طور طبیعى از واژگان زبان قوم بهره بردارى مىکند. 2 - راه یافتن تسامح در زبان قوم، تسامح فراوان است. اگر گفتیم در زبان مردم، مجاز، کنایه، استعاره، تمثیل دیده مىشود، طبعا تسامحپذیر نیز هست، فراز و نشیب بسیار را قبول مىکند و با زبانهاى فنى تفاوت اساسى پیدا مىکند. در زبان علمى توصیف واقعیات به معناى دقیق کلمه مشاهده مىشود و مىتوان درباره یک یک الفاظش مؤاخذه کرد و جامع و مانع بودن هر کلمه را مورد توجه قرار داد. اما در زبان عرفى گاه مردم سخن مىگویند و معنایى را قصد مىکنند بدون این که بخواهند خصوصیات و لوازم آن را بپذیرند، زیرا در کلمات عرف مردم تسامح در توصیف حقایق فراوان یافت مىشود. قرآن که به زبان مردم سخن گفته است، تا حدى چنین ویژگیهایى را در کلام راه داده است. اگر قرآن فرموده است: <و من الذین اشرکوا یود احدهم لو یعمر الف سنة» (بقره/96)، از کسانى که شرک مىورزند خواهى یافت که هر یک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال عمر کند. نمىخواهد بگوید که این مشرکین درخواست هزار سال عمر کردهاند، بلکه مىخواهد بگوید عمر زیادى را طلب مىکردند و عدد، دلیل بر کثرت است. (26) همچنین خداوند در داستان، سخن گفتن و محاجه حضرت ابراهیم با قوم خود چنین گزارش مىدهد که ایشان نسبتبه ستارگان و ماه و خورشید گفت: <فلما جن علیه الیل راى کوکبا قال هذا ربى» پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهاى دید، گفت این پروردگار من است. چون ماه را دید باز گفت این پروردگار من است. خورشید را دید، گفت هذا ربى. در نظر برخى از مفسرین این کلمه موجب اشکال شده که چرا حضرت ابراهیم علیه السلام در آغاز از این پدیدهها تعبیر به پروردگار (رب) خود کرده است. (گرچه بعدا کلام خود را تصحیح کرده است). لذا گفتهاند این کلام با قصد حقیقى نبوده و فقط براى احتجاج و نشان دادن ضعف دیدگاه ستاره پرستان، ماه پرستان، خورشید پرستان بوده است. اما حقیقت مهم آن است که ابراهیم مانند خود مردم، احتجاج مىکرده و مىخواسته با همان زبان ساده دیدگاه این گروه را مسخره کند و عمل آنان را احمقانه جلوه دهد. بنابراین در اول مىگوید: کوکب پروردگار من است. اما چون افول کرد گفتخدایى که افول کند نمىپسندم. قرآن در محاجه دیگرى از حضرت ابراهیم نقل مىکند که به نمرود گفت: <فان الله یاتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب، فبهت الذى کفر» (بقره/258)، ابراهیم گفتخداى من خورشید را از خاور بر مىآورد، تو آن را از باختر برآور، پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند. ظاهر آیه مىخواهد نشان دهد که خورشید حرکت مىکند و زمین ساکن است، زیرا هر روز خورشید از شرق زمین مىآید و در مغرب آن غروب مىکند. لذا عدهاى از این آیه استنتاج کردهاند که قرآن نظر هیئت قدیم را تایید کرده که مىگوید زمین ایستا است. درحالىکه این تعابیر، تعبیرهاى عرفى و مردمى است و قرآن با زبان مردم سخن گفته است. همین الآن هم مردم وقتى سخن مىگویند با اینکه مىدانند زمین حرکت مىکند و این چرخش زمین است که طلوع و غروب، شب و روز را فراهم مىکند، اما باز این تسامح را مىپذیرند و خود با این تعبیرات سخن مىگویند. هدف بیان حضرت ابراهیم علیه السلام بیان توصیف علمى حرکتخورشید نیست. از یک حرکتساده قابل مشاهده سخن مىگوید و بر خصم خود احتجاج مىکند که خدا خورشید را بر این مدار مىچرخاند، اگر مىتوانى تو این مدار را عوض کن و خورشید را از مغرب درآور! بنابراین در زبان عرف مسامحه وجود دارد. قرآن دقت علمى و محاجه بر الفاظ و کلمات را برنمىتابد و از این روش استفاده مىکند. 3 - راه یافتن پذیرفته هاى قوم در زبان قوم، پذیرفتههاى فرهنگ مردم دستبه دست مىگردد. مردم آن را نقل قول مىکنند و به دیگران گزارش مىدهند بدون این که از صحت و سقم آن وارسى کنند، بلکه اهل تخصص این پذیرفتهها را مورد بررسى قرار مىدهند. اما این پذیرفتهها در زبان عرفى بارها و بارها تکرار مىشود بدون این که نسبتبه آن انکار و الحاح وجود داشته باشد. البته به این معنا هم نیست که مورد پذیرش قرار گرفته باشد بلکه شان زبان عرف این نیست. وقتى قرآن با زبان قوم سخن مىگوید، دقیقا چنین وضعیتى دارد. این پذیرفتهها را تا آنجا که با ارزشها و اصول کلى منافات نداشته باشد نقل مىکند; زیرا از واقعیات رایج جامعه است و مردم با آن سر و کار دارند. مثلا قرآن در توصیف انسانها و چگونگى جهتگیرى آنان در فرمانبردارى ازخداوند وفعالیت وتلاش براى انفاق وتحقق عدالتبه بردگان جامعه مثال مىزند: <ضرب الله عبدا مملوکا لا یقدر على شىء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ینفق منه سرا و جهرا» (نحل/75). در جایى دیگر مىفرماید: <او من ینشؤا فى الحلیة و هو فى الخصام غیر مبین» (زخرف/18)، آیا کسى را شریک خدا قرار مىدهید که در زر و زیور پرورش یافته و در هنگام سخن و مجادله بیانش غیر روشن است. قرآن در مقام نکوهش عقاید و باورهاى جاهلیتسخن مىگوید و دیدگاه کسانى که مىگویند خداوند ملائکه را دختر قرار داده و براى خود دختران را برگزیده و براى مردم پسران را اختصاص داده، را رد مىکند و مىگوید، چگونه خداوند زنان و دخترانى را که کارشان تجملات و اعتنا به زر و زیور استشریک خود قرار مىدهد و کسانى را انتخاب مىکند که در هنگام سخن گفتن و استدلال کردن عاجز و زبانشان الکن است. در این جا قرآن نمىخواهد زن را به این نحو و به طور ذاتى تحقیر کند و بگوید زنان ذاتا زبانشان الکن استیا همواره کارشان توجه به امور ظاهرى است، بلکه از شرایط فرهنگى عصر سخن مىگوید و با توجه به پذیرفتههاى قوم استدلال و نقص عقیده آنان را یادآورى مىکند. خدا مثلى مىزند، بندهاى است زرخرید که هیچ کارى از او برنمىآید، آیا چنین بندهاى با کسى که به وى از سوى خود روزى دادهایم و او در نهان و آشکار انفاق مىکند یکسان است؟ در اینجا قرآن نمىخواهد نظام بردهدارى را بپذیرد و تایید کند که این مثال را مىزند. مردم در آن زمان بردهدارى را پذیرفتهاند و به طور طبیعى جوامع در جنگها افراد را اسیر مىگرفتند و برده خود مىکردند. قرآن از این واقعیت موجود براى توضیح یک حرکتخیرخواهانه سود مىجوید و دستگیرى از مردمان ضعیف را به انسانهاى آزادهاى تشبیه مىکند که قدرت عمل دارند و مىتوانند هر کارى انجام دهند. این تشبیهها در توصیفهاى ادبى و تخیلى قرآن نیز دیده مىشود و از شیوه زبان ادبى قوم استفاده مىکند. مثلا در سوره صافات مىفرماید: <انا زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب» (صافات/6)، ما آسماناین دنیارابه زیوراختران آراستیم. در اینجا قرآن نمىخواهد بگوید که هدف از آفرینش ستارگان، زیور و زینت دادن آسمان است. هدف از آفرینش ستارگان پولک دوزى و نقش و نگار درست کردن براى آسمان است. تعبیرى استشاعرانه و تخیلى براى مردم که چون شبها ستارگان را مىبیند (بویژه در دشتها و مناطقى که نورهاى مصنوعى نیست) از نگاه کردن به آنها لذت مىبرند. این توصیف گرچه موافق واقع و مطابق ذوق هنرى ادا گردیده، اما توصیفى است مردمى براى جذب دلها و هدایتبه سوى پدید آورنده هستى. همینطور است که خداوند مىفرماید: <الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب» (صافات/10)، خداوند آسمان را از شیطان سرکش نگاه مىدارد و کسى که استراق سمع کند شهابى شکافنده از پى او مىتازد. آنچه مفسرین در گذشته مطرح مىکردند و ظاهر روایات هم آن را تایید مىکند این است که افلاکى محیط بر زمین هستند و در این افلاک گروههایى از ملائکه سکونت دارند و درهایى دارد که باز نمىشود مگر براى ملائکه و این ملائکه چون یکى از شیاطین نزدیک مىشوند با شهابى آنان را دور مىکنند. آرى، این مطالب هرگز نه با عقل جور درمىآید و نه با علم و نظریه افلاک و پرتاب شهاب توسط ملائکه بطلانش آشکار شده، لذا مفسرینى چون علامه طباطبایى گفتهاند بیان این مطالب از باب تمثیل و تصور حقایق غیبى است که به زبان و فرهنگ عامه آن عصر گفته شده است، <و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» (عنکبوت/43) (27) . بنابراین درست است که زبان مردم، مخزن زبانهاست و همه چیز دارد، شعر دارد، طنز دارد، تمثیل دارد، تشبیه دارد، موعظه و تاریخ و فلسفه هم دارد، و علما و فلاسفه و متکلمین و مورخین و حقوقدانان با این زبان سروکار دارند و هر کدام ویژگى مورد نیاز آن را برمىگزینند، اما هر کدام از آنها با زبان قوم تفاوت دارند چنانکه قرآن هم از این زبان بخوبى استفاده مىبرد و خصوصیتى را برمىگزیند - که اصطلاحا زبان دین نامیده مىشود - و از آن براى انتقال پیامها و دعوت مردم به امور غیبى و معنوى بهره مىبرد، طبیعى است که گونهاى از زبان و فرهنگ در قرآن منعکس مىشود. اما در هر صورت از یاد نبریم که قرآن زبان وحى و شعور مرموز و برخاسته از حقیقت هستى و جهان بس گسترده غیب است و ارتباطى محکم میان زبان وحى و مفاهیمى که در زبان مردم رایج استبرقرار مىگردد. قرآن از این زبان به عنوان ابزارى کارآمد، استفاده مىکند تا آن حقایق غیرحسى و ماوراى مادى را بیان کند و آن معانى بلند را با این الفاظ تنگ و محدود بیان کند و به تعبیرى فرو فرستد. [ شنبه 85/12/12 ] [ 7:0 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
اکنون با این توضیحات روشن مىگردد چرا هر پیامبرى براى انجام رسالتش ناگزیر است از زبان قوم استفاده کند، حال آن که زبان قوم بار معنایى ویژه دارد و منعکس کننده مجموعه بخصوصى است. چون هدف رسول دعوت مردم به سوى خدا و معنویت و هدایت و سعادت آنان است و در این زمینه آنچه براى او مهم است، قرار گرفتن مؤمنان در مسیر خواستههاى پروردگار و آشنایى با ارکان و اصول دین است; لذا باید به زبان قوم سخن بگوید. این سخن گفتن با زبان مردم لوازم ذیل را به دنبال دارد که گریز ناپذیر است. 1. امکان ندارد که پیامبر براى خود فرهنگ واژگانى خاص پدید آورد که در آن هویت اجتماعى و مشخصههاى علمى فرهنگى و جغرافیایى، روحى و روانى عصر در آن نباشد. پیامبر مىتواند اصطلاحى را برگزیند و اعلام کند این واژه را به این معنا به کار مىبرم، چنانکه جامعه نیز چنین کارى انجام مىدهد و صاحبان فنون از میان واژهها کلماتى را به عنوان اصطلاح انتخاب مىکنند، اما شارع حقیقتشرعیه ندارد، بلکه واژگان انتخاب شده او موارد خاص دارد و استثنایى و تدریجى مىباشد و از آغاز فرهنگ خاصى ندارد و کلمات برگزیده را از متن محاورات مردم برمىگزیند. 2. از ادبیات قوم، نحوه سخن گفتن، استدلال، سوگند، تشبیه، تمثیل و دهها فن سخنورى و القاى مطلب استفاده مىکند، زیرا وسیله سخن گفتن، ارتباط برقرار کردن، جذب و تجاذب است و این امر جز با ادبیات قوم و فرهنگ ایشان حاصل نمىگردد. (17) 3. واژههاى مورد استناد در جهان بینى و اعتقاد جامعه را تا جایى که مىتواند نگهدارى، اصلاح و تصحیح مىکند و این نهایت تحفظ بر زبان قوم و مصلحت اندیشى براى کاستن تقابلها و برقرارى ارتباط ذهنى و کلامى است. مثلا واژههایى چون الله، ملائکه، جن، سبع سماوات، عرش، کرسى، قاب قوسین و دهها کلمه دیگر پیش از اسلام رایجبوده و از آن مفاهیم خاص استنباط مىشده، آن واژهها و مفاهیم را نگهدارى، اصلاح و تصحیح مىکند. (18) 4. آرزوها و عادات و خواستههاى غریزى قوم که قابل تحمل و مباینتى با ارزشها ندارند، به طور طبیعى در زبان دین راه مىیابد و در توصیف ارزشها و تبیین حقایق هستى از واژگانى از قبیل آب، سبزه، طبیعت زیبا، باغ و بوستان (جنات تجرى من تحتها الانهار) تختسریر، حور العین، غلمان استفاده مىشود. همچنین از مثلهاى متداول براى انکار، معارضه، استحاله استفاده مىگردد و در سخن و رسالت نبى اکرم تشبیه و کنایه آورده مىشود و جایگاه خاصى دارد. به عنوان نمونه خداوند براى بهشت موعود توصیفاتى را ذکر مىکند. این توصیفات باید به گونهاى باشد که براى عرب آشنا و دل انگیز باشد، فرح و شادمانى به ارمغان بیاورد، از امورى سخن بگوید که همواره در آرزوى وصال و در طلب دستیابى به آن باشد، به همین دلیل قرآن در بخشهایى از آیات آرزوها و خواستههاى آنان را توصیف مىکند، یا بهشت موعود را با خواستهها و تمایلات آنان قرین مىسازد. به عنوان نمونه در فرهنگ عرب حجازى رنگ سبز جایگاه ویژهاى دارد. زیرا سبزه، درختان سبز، باغهاى سبز همه در این فرهنگ از موقعیت ممتازى برخوردار است. عرب اگر بخواهد کسى را نفرین کند و بگوید از عمران و آبادى و آسایش محروم شوى مىگوید، ابادالله خضراءهم (خدا بر چیده کند سبزههاى شما را) چون سبزى همواره همراه با خیر و نعمت و برکت است. وقتى مىخواهند از تداوم محبتسخن بگوید، مىگوید میان ما همچنان سبزى برقرار است. ایام وصال و کامروایى عاشق و معشوق نیز به دوران سبزى یاد مىشود. (19) در چنین فضایى قرآن در توصیف بهشت کاملا از این واژه و شوق و علاقه به آن استفاده مىکند. افزون بر اینکه از بهشتسرسبز و خرم سخن مىگوید و در توصیف لباسهاى بهشتیان و پشتىها از رنگ سبز استفاده مىکند. <یحلون فیها من اساور من ذهب و یلبسون ثیابا خضرا من سندس » (کهف/31)، در آن بهشت جامههایى سبز از پرنیان نازک و حریر ستبر مىپوشانند. <متکئین على رفرف خضر» (رحمن/76)، در آن بهشتبر بالش سبز و فرش نیکو تکیه زدهاند. این مساله حتى در بیان نعمتهاى خداوند آمده و بر رنگ سبز تاکید شده است: < فاخرجنا به نبات کل شىء فاخرجنا منه خضرا» (انعام/99)، و از آن گیاه (بوسیله باران) جوانه سبزى خارج ساختیم. این مساله را ما در جنبههاى دیگر مىبینیم، خداوند مىفرماید: <مثل الجنة التى وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر اسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذة للشاربین و انهار من عسل مصفى و لهم فیها من کل الثمرات و مغفرة من ربهم» (محمد/15)، مثل بهشتى که به پارسایان وعده داده شده همچون باغى است که در آن نهرهایى است از آبى که رنگ و بو و طعمش برنگشته و جویهایى از شیرى که مزهاش دگرگون نشود و رودهایى از شراب که براى نوشندگان لذتى دارد و جویبارهایى از انگبین ناب و در آنجا از هر گونه میوهاى براى آنان فراهم است و آمرزش پروردگار براى آنهاست. دکتر محمد حسین صغیر از قرآن پژوهان بنام در توصیف این مثل قرآنى مىنویسد: <تصویر لذتهاى حسى روشى از روشهاى قرآن در ذکر مثل است. این روش مطابق با خواسته کشش آور عرب بادیه نشین دور از آب و میوه و سایه و ییلاق آورده شده است. بى گماناین شیوه قرآن رابطه تنگاتنگى با زندگى و نهایت آرزوى آنان دارد، چون اعراب حجازى در آرزوى دستیابى به آب بودند. اگر مساله فراتر رود و به جویهاى شیر و رودهایى از شراب و جویبارهایى از عسل کشیده شود نهایتخوشبختى و کامیابى است. به همین دلیل قرآن از این نکته روانشناسانه استفاده مىکند و تشبیهات خود را مىآورد، اما در نهایتبه مساله اصلى، <مغفرة من ربهم» اشاره مىکند». (20) این روش را در تشبیهات قرآن نیز کاملا درمىیابیم که چگونه براى بیان آرزوها، عادات، خواستههاى غریزى از تشبیهات و توصیفات عرب استفاده شده و در جهت تبلیغ رسالت کمک گرفته شده است. (21) از این جالبتر در برخى از تشبیهات قرآن از مثلهایى استفاده شده که در ادیان پیشین و کتابهاى آنان سابقه دارد. مثلا خداوند در مورد بهشت رفتن کافران و کسانى که آیات خداوندى رامنکر مىشوند به امرمحال وآن رفتن شتر در سوراخ سوزن معلق وموکول کردهاست: <ان الذین کذبوا بآیاتنا و استکبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لا یدخلون الجنة حتى یلج الجمل فى سم الخیاط» (اعراف/40). شبیه همین مثال در کتاب انجیل با تعبیرى نزدیک به مثال قرآنى آمده است: انه لاسهل ان یدخل الجمل فى ثقب ابرة من ان یدخل الغنى ملکوت السموات (انجیل متى، باب 19، آیه 25)، بى گمان آسانتر استشترى در سوراخ سوزنى وارد شود از این که ثروتمندى در ملکوت آسمانها داخل شود. مشابه این تعبیر در انجیل مرقس، باب 10، آیات 27-23 و لوقا، باب 18، آیات 27-24 آمده است. بنابراین، بسیار طبیعى است وقتى قرآن با زبان قوم سخن مىگوید، جلوههایى از عصر و زمانه و فرهنگ و ادبیات را منعکس کند که این لازمه زبان قوم است. البته آنچه که بیان مىکند برخلاف حقیقت و واقعیت نیست. و از امر باطل و موهوم و برخلاف علم استفاده نمىکند. 5. نکتهاى دیگر، لازمه رعایت زبان قوم این است که با یافتههاى مردمى که با دین ارتباط ندارد، تعارض نداشته باشد. یافتههاى علمى و تاریخى که در آن شرایط و عصر مقبول جامعه مىباشد و طرح و مقابله با آن براى شنوندگانش قابل هضم نیست. مثلا دیدگاه متعارف مردم آن عصر درباره هیئت آسمان و زمین، نظریه بطلمیوس بود. لذا قرآن به مناسبتخلقت آسمان و زمین و حرکت ماه و خورشید، در کلمات و بیانات خود به طور صریح به این دیدگاهها نظر نمىاندازد و در پى ابطال و یا تصحیح آن برنمىآید، گرچه کلامى هم نمىگوید که آن نظریهها را تایید و تثبیت کند. البته بین این که گفته شود قرآن نظریههاى باطل را آورده و هدف از آوردن آنها تایید و تثبیت نبوده است، با این که گفته شود قرآن در مقام مقابله با نظرات علمى و تاریخى آن عصر نیست تفاوت بسیار وجود دارد. درباره این نکته به مناسبت طرح نظریه بازتاب فرهنگ زمانه بیشتر صحبتخواهیم کرد. در این جا فقط نکته متمایز زبان قوم را اشاره کردیم که در تکلم به زبان قوم، رعایتیافتههاى علمى غیر مرتبط با دین نهفته است و این رعایت در حد مسالمت و پرهیز از ستیزهگرى آشکار با یافته هاى علمى قوم مىباشد. گرچه در مواردى کلمات را به گونهاى بیان کرده که با نظریههاى متفاوت قابل جمع است. (22) [ شنبه 85/12/12 ] [ 6:59 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
قرآن کریم در سوره ابراهیم مىفرماید: <و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم» (آیه 4); ما پیامبران را نفرستادیم، مگر این که با زبان قوم خودشان سخن بگویند. این که هر پیامبرى الزاما به زبان قوم خودش سخن مىگوید تا براى آنها پیامهاى وحى را توضیح دهد یعنى چه؟ چند تصور درباره لسان قوم وجود دارد: 1. استفاده از زبان قوم، یعنى استفاده از لغت ایشان، به این معنا که اگر مردم عبرى زبان باشند، پیامبر آنان به عبرى سخن مىگوید. اگر مردم آرامى زبان باشند، پیامبر آرامى سخن مىگوید و اگر عرب باشند به عربى. 2. استفاده از زبان مردم، یعنى رعایتسطح و افق فکرى. به عبارت دیگر، اگر مردم در موقعیتخاص جغرافیایى و فرهنگى و تاریخى باشند، پیامبر براى تبیین دقیق صورتها و ساختارهاى کلام، افزون بر این که از زبان آنان استفاده مىکند، در سطح و افقى سخن مىگوید که براى آنان قابل فهم باشد. مفاهیم و معانى کلام در سطحى است که زمینه ارتباط میان پیامبر و شنوندگان براحتى ارتباط برقرار مىشود. الفاظ در جایگاهى قرار دارد که معلومات و تجربیات مردم با آن وفق مىدهد - زبان پیامبر در قالب مفاهیمى است که آگاهى آنان اجازه مىدهد. 3. احتمال دیگر که بسیار شبیه به نظریه دوم است، اما از دیدگاهى دیگر به مساله مىنگرد، لسان قوم را علاوه بر لغت قوم و سطح افق فکرى مخاطبان مىداند و زبان پیامبر را در قالب مفاهیمى مىداند که هویت اجتماعى و مشخصههاى آن عصر اقتضا مىکند که پیامبر مامور به سخن گفتن با آن مشخصهها مىباشد. این زبان ظرف و قالبى بیرونى دارد و منعکس کننده هویت اجتماعى و مشخصههاى مردم آن عصر است. اما چند چهره است، یعنى در عین حال که پیامبر سطح دریافت مردم زمان خود را لحاظ مىکند و الفاظ در قالب آن افق فکرى ریخته مىشود، اما به گونهاى است که در همان دوران و زمان محدود نمىشود و در آن قالب محصور نمىشود و مىتواند با هویتهاى دیگر و مخاطبان گوناگون ارتباط برقرار کند. احتمال سوم مورد نظر نویسنده استیعنى در عین این که لسان قوم معناى ابتدایى و متبادر لغت قوم را دارد، کلام پیامبر و سخن وحى در سطحى ارائه شده که بتواند براى اکثر مخاطبین خود قابل فهم باشد. پیامبران مانند فلاسفه و مصلحین نیستند که بخواهند براى گروهى خاص سخن بگویند. پیامبران براى تودههاى مردم مبعوث شدهاند و هدف اصلى آنان هدایت جامعه و گروهها واقشار گوناگون است، لذا باید به گونهاى مطالب را ادا کنند که قابل استفاده براى همگان باشد. مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه ضمن این که مىپذیرد معناى لسان قوم به معناى لغت قوم است و به این آیه استناد مىکند که خداوند درباره قرآن مىفرماید: <بلسان عربى مبین» (شعراء/195) و <و هذا لسان عربى مبین» (نحل/103) و منظور از قوم را هم آن جماعتى مىداند که پیامبر در میان آنان زندگى مىکند، با آنان حشر و نشر و سر و کار دارد، نه این که اصل و نسبش از جایى باشد و در جایى دیگر زندگى کند، اما بر این نکته تاکید دارد که خداوند اگر پیامبرى را مىفرستد، با زبان عادى آن جماعتسخن مىگوید و محاورات و مکالمات او متناسب با فهم توده مردم است تا بتواند مقاصد وحى را بخوبى بیان کند. (14) بنابراین اگر گفته مىشود، زبان قوم نه به معناى لغت قوم است، - که شامل این هم مىشود - بلکه اسلوب محاوره و سخن گفتن است که حال مخاطب و شرایط درک و فهم وى را رعایت مىکند. اتفاقا این معنا وتعبیر در شعر شاعر آمده وحاکى از توجه به این نوع از زبان است: چون به کودک سروکارت فتاد پس زبان کودکى باید گشاد زبان کودکى، نه به معناى برگزیدن لغتى خاص است، بلکهانتخاب افق وسطح کلام است. افزون بر این روایاتى که از پیامبر و ائمه معصومین رسیده مبنى بر این که پیامبران به اندازه درک مردم سخن مىگویند شاهد بر این مدعاست. زیرا ممکن است کسى عربى بداند اما متناسب با فهم و درک مخاطب سخن نگوید لذا زبان قوم نیست. از امام صادق علیه السلام رسیده است: ما کلم رسول الله العباد بکنه عقله قط (15) هرگز پیامبر خدا با مردمبا کنه عقل خود سخن نگفتهاست. نحن معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم (16) به ما جمعیت پیامبران دستور داده شده که با مردم به اندازه درکشان سخن بگوییم. بنابراین، پیامبر براى مخاطب عصر نزول طورى سخن گفته است که از شنیدن آن احساس غربت نکنند. از واژگان و مفاهیمى استفاده کرده که در عرف آن جامعه مطرح بوده و از فرهنگى گرفته که با آنان مانوس بوده و سطح گفتار مالوف و مفهوم با فهم مخاطبان و متلائم و مناسب با آنان بوده است. به همین دلیلارتباط برقرار شده و فاصلهاى میان پیام و آنان حاصل نشده است. البته این ارتباط و فهم کلام براى عصرهاى بعدى به دو گونه قابل تصور است: 1. خود واژگان و مفاهیم به گونهاى است که همواره این ارتباط را برقرار مىکند. واژهها در قالبى از معانى ریخته شده که چنین اقتضایى دارد و مانند موجى است که بالا و پایین مىرود و مقصد و مقصود را بیان مىکند. 2. همانطورى که پیامبر میان وحى با معانى بلند غیبى و ادراکات محسوس مردم ارتباط برقرار مىکند و چون پلى فاصلهها را کوتاه و ذهنها را آماده مىسازد <لیبین لهم ما نزل الیهم» (نحل/44). در نسلهاى دیگر این ارتباط با تلاش مفسرین انجام مىگیرد و مفسر براى درک موقعیت زمانى و قرار دادن آن در موقعیت دیگر براى انتقال و توضیح شرایط عصر نزول وحى تلاش مىکند. مفسر زمانى به حرکت دست مىزند که فاصله فکرى و فرهنگى میان عصر نزول و عصر خود را احساس کند و لذا ناگزیر است که میان این دو عصر رابطه برقرار کند، تفاوت افق تاریخى عصر نزول وحى با عصر خود را شرح و فهم کلام خدا که براى مخاطب دشوار و دیریاب و دچار اشکال کرده توضیح دهد، بدین دلیل در نخستین گام در راستاى این هدف به انعکاس شرایط اجتماعى و فرهنگى مردم آن دوران دست مىزند تا روشن کند چگونه این الفاظ و این معانى با هم تناسب داشتهاند و چگونه باید این فاصله را طى کرد و آن معانى را براى عصر جدید با فضاى ذهنى خاص مانوس نمود. [ شنبه 85/12/12 ] [ 6:58 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
4 - نکته دیگر درباره زبان قوم، تعیین و تشخیص هویت فرهنگى در زبان است. درباره زبان قوم این حقیقتبه اثبات رسیده که هر زبانى صورتى است از هویت اجتماعى، مشخصههاى علمى، فرهنگى و جغرافیایى. هر گروه و جماعتى با مشخصههاى خاص خود سخن مىگوید و هویت مستقل به خود دارد که از دیگر گروهها متمایز است. این مطلب در همه زبانهاى موجود مصداق دارد. این حقیقت در مورد اشخاص کاملا مشاهده مىشود و کمتر کسى را مىتوان یافت که هنگام سخن گفتن، دانش، فرهنگ اجتماعى، تحصیلات، شغل، موقعیت زیستى (شهرى، روستایى، مدنى، بدوى) خود و ... را در گفتگو دخالت ندهد و شنونده هویتى و مشخصهاى از آن به دست نیاورد. به عبارت دیگر همانطور که در مقدمه توضیح دادیم، اگر معانى و حقایق از سوى خدا نازل شده است و وحى در گزینش واژهها نیز دخالت داشته تا براى بیان مقصود از آنها استفاده کند، اما این واقعیت انکارناپذیر است که حروف و کلمات جنبه بشرى دارد، یعنى از کلماتى است که مردم در محاورات خود استفاده مىکنند و جملهها به گونهاى است که براى مردم مؤمن و کافر قابل فهم مىباشد. از قواعد ادب و فنون بلاغت عرب استفاده شده و ترتیب و چینش نیز غریب نبوده تا نامانوس و نامفهوم باشد. البته اعجاب آور و غیر منتظره بوده اما غیر عادى و بر خلاف قاعده نبوده است. از سوى دیگر قرآن گاه عین کلمات آنان را گزارش مىدهد و گفتگوى میان پیامبر و مؤمنین، کافرین، منافقین یا پرسش کنندگان را مىآورد. سوره مجادله را نگاه کنید، گفتگوى میان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم با زنى را شرح مىدهد که شوهرش ظهار کرده و او حکم این مساله را از پیامبر سؤال کرده است. یا فردى از منکرین معاد مىپرسد چه کسى این استخوانهاى پوسیده و نرم را زنده مىکند؟ <من یحیى العظام و هى رمیم» (یس/78). بنابراین، کلمات، مسائل و گفتگوها بیانگر خصوصیات فرهنگى، اجتماعى، شغلى و طبقه اجتماعى، سن و جنس، سبک و سیاق سخن حتى گویش فردى آنان مىباشد. از این رو نمىتوان این حقیقت را در فهم کلام و روال سخن از نظر دور داشت. مثلا در مطالعات زبانشناسى و گونههاى زبانى، توجه زیادى به ثبت گویشهاى اجتماعى شده و گروههاى مختلف بر حسب طبقه، تحصیلات، شغل، سن و جنس و دیگر عوامل اجتماعى تفکیک شدهاند و براى هر یک جایگاه مخصوصى تعیین شدهاست. (11) از همین تقسیمات معلومات فراوانى به دست مىآید که در تشخیص مخاطبان قرآن از نظر این خصوصیات مفید است. مثلا آیات 25-19 سوره تکویر را ملاحظه کنید: <انه لقول رسول کریم ذى قوة عند ذى العرش مکین...و ما صاحبکم بمجنون...و ما هو على الغیب بضنین و ما هو بقول شیطان رجیم». مسلما این آیات در پاسخ گفتههاى مشرکین است. اما مىدانیم که همه مشرکین به یک شکل سخن نمىگفتهاند و گونه و گویش آنها یکسان نبوده است. کلمات خارج از نزاکت، تعبیرات دیوانه و شیطان آموخته از گروههاى خاصى بوده که قرآن جواب مىدهد: <فاین تذهبون»; کجا مىروید... سوره مسد داستان ابولهب و همسرش نمونهاى دیگرى براى روشن شدن نقش هویت فرهنگى در زبان مىباشد. مسلما تمسخرهاى آن دو قرآن را وادار به جواب کرده و قرآن نیز با کلمات تند و تهدید آمیز به آنان پاسخ داده است: <تبتیدا ابى لهب و تب، ما اغنى عنه ماله و ماکسب، سیصلى نارا ذات لهب، و امراته حمالة الحطب...». مثلا از این آیه: <و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین» (سبا/35) مىفهمیم که اولا: این گویندگان پولدار و داراى خانوادهاى بزرگ و صاحب عشیره و قبیله بودهاند. (12) ثانیا: این تمکن غرور فراوانى در آنها ایجاد کرده که نسبتبه سرنوشت آینده خود بیمناک نبودند. در سوره توبه ما با دو گونه سخن گفتن مواجه هستیم، یکى خطاب به منافقین و کفار است که با غلظت و تندى فوقالعاده همراه است. در این زمینه آیات 100-60 گونههایى از شیوه بیان تند همراه با واژگان غلیظ و خشن مشاهده مىشود. در این آیات تهدید، تمسخر، فرجام خطرناک دیده مىشود. در برابر اعمال و حرکات این دو دسته است که قرآن آفت ثروت و قدرت را بیان و گوشزد مىکند و تاکید مىنماید که خوشحالىهاى کاذب دوامى ندارد. اما در خطاب به مؤمنان دستبه دهان با تعبیرهاى بسیار نرم و شفقت آمیز از آنان یاد مىکند: <ما على المحسنین من سبیل...و لا على الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت لا اجد ما احملکم علیه، تولوا و اعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون» (توبه/92). بر نیکوکاران ایرادى نیست که نتوانستند در جهاد شرکت کنند و بر کسانى که چون پیش تو آمدند تا سوارشان کنى و گفتى چیزى پیدا نمىکنم تا بر آن سوارتان کنم، ایرادى نیست. آنان برگشتند در حالى که در اثر اندوه از چشمانشان اشک فرو ریخت که چرا نتوانستند در جهاد شرکت کنند. بنابراین، اگر سخن از زبان قوم است، اگر قرآن مىگوید: پیامران با زبان قوم خود سخن مىگویند، یعنى با زبانى که هویت اجتماعى و مشخصههاى علمى، فرهنگى، جغرافیایى، روحى و روانى عصر آنان را دربردارد و کلمات را حول آن محور بیان مىکند، سخن مىگویند. زیرا کلید ارتباط میان انسانها را خود آنان فراهم مىسازند و روابط دو طرفى است. پیامبران نمىتوانند زبانى براى ارتباط و سخن گفتن اختراع کنند که منحصر به خودشان باشد و تنها آنان بتوانند از آن استفاده کنند و دیگران محروم و ناتوان باشند، در این صورت تبلیغ و آگاه شدن از مقاصد وحى بى معنا خواهد بود. قرآن و وحى، انعکاس سخنان، آرزوها، عقاید و دیدگاههاى گوناگون جامعه است. منتهى چون وحى در این زمینه فعال و تصحیحگرست، از دیدگاههاى خرافى و کژ راهه پردهبردارى مىکند وباطل بودنش را آشکار مىسازد. در این زمینه عزت دروزه صاحب تفسیر الحدیث مىنویسد: <آنچه ملاحظه آن را بر خواننده قرآن الزامى مىسازد اینست که مفردات، اصطلاحات زبان قرآن، و همچنین اسلوب تعبیر، به کارگیرى امثال، تشبیهات، استعارهها و مجازگوییهاى قرآن لغت محیط عصر پیامبر است. بنابراین زبان قرآن، زبان نامالوف و نامفهوم آن دوران و نامناسب با فهم مخاطبان آن عصر نیست، (13) لذا باید براى فهم اصطلاحات این زبان از موقعیت و شرایط عصر بعثت کمک گرفت. [ شنبه 85/12/12 ] [ 6:57 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
جنبههاى عام و کلى زبان براى تعیین صحت و سلامت کلام، افزون بر تبیین دقیق صورتها و ساختارها، چند نکته دیگر مطرح است: 1 - رعایت ارتباط، انسجام و افهام: بىگمان کلام باید در راستاى معناى القایى باشد و فرازهاى آن از انسجام لازم برخوردار باشد تا ارتباط برقرار شود و همچنین باید ارتباط مطالب رعایتشود، تا کلام مفهوم باشد. زیرا ممکن است دو جمله هر کدام مستقلا مفهوم باشند، اما پیوندها و روابط داخل متن لحاظ نشده باشد. روشن است که این نکته، کلیدش در زبان نیست، بلکه در خود مردم است. این مردم هستند که باید تشخیص دهند که آیا واژگان القایى، معناى مورد نظر گوینده را مىرساند یا خیر، انسجام و ارتباط میان مطالب حاصل استیا نه. براى روشن شدن این حقیقت که فهم کلام فقط به واژهها مربوط نیست، ناچارم مثالى بزنم. اگر شما به کسى بگویید آیا امشب به جلسه مىآیى؟ و او بگوید من فردا امتحان دارم، به نظر شما که از موقعیت مخاطب آگاهى دارید این دو جمله انسجام دارد. اگرچه میان سؤال از امشب و پاسخ (امتحان فردا) ربطى نیست، اما آگاهى بیرونى فرد از موقعیتشخص است که به او چنین فرصت نتیجهگیرى مىدهد که کسى که امتحان دارد، شبش را درس مىخواند. لذا میان دو جمله پیوستگى رعایتشده و معناى القایى مد نظر لحاظ شده است وارتباط محفوظ مىباشد. مثالى دیگر، پدرى از داخل حیاط صدا مىزند <تلفن زنگ مىزند» فرزند از داخل ساختمان جواب مىدهد <من در حمام هستم» پدر مىگوید: بسیار خوب. ظاهرا در این مکالمه کوتاه انسجامى دیده نمىشود. زیرا ارتباطى میان زنگ زدن و در حمام بودن نیست. اما شرایط زمانى و انتقال قرینهها کمک مىکند که نسبتبه مخاطب درک مساله و معلومات و تجربیات آنان را مورد توجه قرار دهیم. در این صورت روشن مىشود که این جمله در مقام بیان این نکته است که اگر تلفن زنگ مىزند باید گوشى را برداشت و فرزند در پاسخ این خواسته جواب مىدهد من در حمام هستم و نمىتوانم گوشى را بردارم و پدر با جمله کوتاه <بسیار خوب» مىرساند که پس من خود مىروم و گوشى را برمىدارم. 2 - دانش مخاطبین: مساله زبان فقط به کار گرفتن واژهها نیست، ارتباط برقرار کردن به آگاهى از دانشهاى مخاطبین، فرهنگهاى اجتماعى، تحصیلات، شغل طبقه اجتماعى، موقعیت زیستى و دهها نکته بستگى دارد که وسیله تفهیم و تفاهم را برقرار سازد. به همین دلیل اگر گفته مىشود قرآن زبان قوم است، یعنى، در فضاى به کارگیرى نشانههایى است که میان وحى و مخاطبین عصر برقرار شده به طورى که سطح آگاهى و قالب زبانى رعایت گردیده است. در اینجا مثالى از خود قرآن مىآوریم، داستانى از داستانهاى قرآن که منسجمترین روال کلامى را حفظ کرده و در قرآن از نظر بیان تاریخ و ذکر جزئیات نظیر ندارد. این قصه مربوط به حضرت یوسف و برادرانش مىباشد. با این حال اگر کسى به این قصه نگاه کند مىبیند ظاهرا در میان برخى فرازهاى آن گسستگى سخن وجود دارد و گاه سؤال با پاسخ هیچ ارتباطى ندارد، اگرچه در میان قصههاى قرآن مطالب منسجمتر از همهجا ادا شده و پیوند داستان رعایتشده است; ولى در مواردى دیده مىشود که واقعا باید میان قضایا و معلومات مخاطبان و گوینده رابطهاى باشد که برخى از فرازها را روشن کند، اما این رابطه روشن نیست. مثلا هنگامى که حضرت یعقوب راضى شد دوباره فرزندان خود را از کنعان به مصر بفرستد، به فرزندان توصیههایى مىکند، از آن جمله: <یا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه» (5) اى پسران من همه از یک درب وارد نشوید، بلکه از درهاى مختلف وارد شوید. خوب براى فرزندان یعقوب این نکته روشن بوده که این پراکنده رفتن به خاطر آن بوده که جلب توجه نکنند و شناسایى نشوند، ولى این قسمت از مطلب نیامده است. اما فراز دوم عجیبتر به نظر مىرسد: <و ما اغنى عنکم من الله من شىء» (6) با این سفارشها باز نمىتوانم قضاى الهى را از شما دور کنم. این جمله به چه معناست؟ یا باید یک سفارش کلى باشد که مىخواهد بگوید: بالاخره هر چه باید اتفاق بیافتد، اتفاق خواهد افتاد و این توصیهها بى معناست، چه این نکات را رعایت کنید چه نکنید، قضاى الهى از شما دور نمىشود. در این صورت این توصیهها اندکى بیهوده به نظر مىرسد. یا حضرت یعقوب اطلاعاتى داشته و مىدانسته که چه حوادثى در شرف وقوع است. (بنابر نقل برخى از مفسرین، حضرت خوابى دیده که زمینه تشویش او را فراهم ساخته است). (7) لذا به فرزندان مىگوید: باید در انتظار حوادثى باشید. خوب مسلما اعتماد و اعتقاد فرزندان یعقوب به پدر و نوع ساختار کلمات و قرائن دیگر این مبادله سخن را آسان کرده است وگرنه گزارش آن بدون توجه به آگاهیها و انس میان مخاطبین این کلمات اندکى دشوار به نظر مىرسد; و رابطه سخن هویدا نمىگردد. نمونههاى توجه به آگاهیهاى بیرونى و نکتههاى خارجى براى تفهیم و تفاهم در قرآن بسیار است. مثلا در سوره یس آیات 13 تا 30 در مورد داستان سه نفر از پیامبرانى که مامور هدایت مردم مىگردند همین مساله دیده مىشود، زیرا در آیه 26 پس از اینکه نفر سوم با عجله وارد شهر مىشود به مردم مىگوید: اى مردم چرا از این رسولان اطاعت نمىکنید، آنگاه مردم را موعظه مىکند تا آنجا که یکباره قرآن مىگوید: قیل ادخل الجنه. گفته شد که وارد بهشتشوید. اما نمىگوید چه شد که به او چنین گفته شد و چه حادثهاى اتفاق افتاد، آیا موفق شدند یا همه آنها کشته شدند. با اطلاعات بیرونى و توجه به صور و سیاق آیات فهمیده مىشود که مردم بر سر او ریختند و پیامبر سوم هم کشته شد. در اینجا بود که چنین خطابى در مىرسد بدون آنکه این فاصله معلوم شود، و حادثه قتل بیان گردد. این شیوه از بیان را ما در قسمتهاى دیگر قرآن در زمینه بیان عقاید و استدلال به جهان تکوین و ذکر احکام مشاهده مىکنیم. بنابراین، زبان دو جنبه دارد. جنبهاى مربوط به قصد و نیت گوینده و جنبهاى دیگر مربوط به دانش قبلى شنوندگان و شکل استفاده از کلام است. اگر قرآن کلامى را بیان مىکند، تمام جهت و مدلول آن واژگانى نیست که استعمال مىشود، بلکه آن رابطهاى است که قرآن با حفظ قرائن حالى و مقامى با مخاطبین خود برقرار مىکند و انسى است که با آگاهى دانش آنان فراهم مىسازد، و مقصودى است که با توجه به فهم مخاطب مطالب خود را القا مىکند. 3 - انتظارات مخاطب: از سوى دیگر آنچه را که یک متن مىآفریند، معانى و مفاهیم گستردهاى است که یک کلام و کتاب به ارمغان مىآورد و گوینده با ارتباط و انسجام ابراز مىدارد و القا مىکند، اما مهمتر از آن انتظاراتى است که مخاطب از کلام مىجوید و در طلب استنباط از آنست. انتظاراتى که مخاطب از مجموع سخن و گوینده آن دارد و توقع دارد که گوینده آنها را بیان کند تا نیاز وى را برآورده کند. زیرا تفسیرهاى گوناگون از کلام، استنباطهاى مختلف از احکام همه و همه ناشى از تفاوت برداشتها و تفاوت در سطح انتظارات مخاطبین از دین است. (8) این مخاطبین هستند که با پذیرفتن یک اصل و نظریهاى در زمینه انتظار از دین، با نص مناسب با تئورى خود برخورد مىکنند و در قالب ایده خود مطالب را از کلام مىجویند. در توضیح این سخن مناسب استبه طور اجمالى به دو نگرش متفاوت در باب انتظار دین و تاثیر آن در فهم کلام اشارهاى داشته باشیم، تا روشن شود که این اختلاف مشرب چقدر در فهم کلام سرنوشتساز است، و مساله زبان تنها به کار بردن واژهها نیست. 1 - گروهى انتظارشان از دین، تعیین راه و روش زندگى در تمام ابعاد است. لذا مىگویند دین شامل مجموعه زندگى بشر از خرد و کلان است. اگر قرآن گفته است: <لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین» (انعام/59); <و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شىء» (نحل/89) نیز به این حقیقت اشاره دارد، و ناظر به تبیین مجموعه زندگى بشر است. این گروه کلیه دستاوردهاى علمى بشر را به آیات و روایات تطبیق دادهاند و ادعا دارند که قرآن از همه علوم روز از قبیل روانشناسى، جامعهشناسى، اقتصاد برخوردار است. 2 - گروهى دیگر بر این باور است که از دین نباید به توقع گزاف داشته باشیم و بخواهیم که همه مسایل و مشکلات ما را چارهاندیشى کند. انتظار از دین در محدوده بیان سعادت اخروى است. این انتظار اقتضا مىکند که فقط امورى را که به نوعى در سعادت اخروى ما تاثیر دارند و ما از تاثیرشان آگاهى نداریم، از دین بجوییم و اگر در متون دینى به امورى برخوردیم که ربطى به سعادت اخروى ندارد، آنها راجزو دین تلقى نکنیم وآثار ولوازم مترتب بر دین را بر آنها بار نکنیم. اکنون در مقام قضاوت و چند و چون مساله و حتى در مقام توضیح نظریهها نیستیم، بلکه هدف بیان تفاوت انتظارات مىباشد، بدین جهت فقط به دو نوع نظریه اشاره کردیم. اما باید بدانیم تعیین انتظار مخاطب از دین، به کجا مىانجامد و چگونه به کلام و نص دینى مفهومى خاص مىبخشد و خاستگاه سخن گوینده و غرض و مقصود خداوند از تکلم در قرآن را طبق تئورى که دارد معین مىکند. آیا این کلام در مقام بیان گزارههایى معین با اهداف خاص استیا شامل همه چیز و ناظر به همه علوم و مفاهیم در شکل گسترده آن مىباشد. به همین جهت اگر کسى به نظریه نخست معتقد باشد، براساس این پیش فرض از کلام وحى برداشت مىکند که دین براى برآورده ساختن تمام نیازهاى بشر آمده و ابزارهاى موجود از برآورده کردن نیازهاى انسان عاجز است، لذا باید از تمام نکات وحى در جنبههاى علمى و اجتماعى و تاریخى و فلسفى استفادهاى مخصوص کرد و بسیارى از علوم انسانى و تجربى را مىتوان از قرآن استنباط کرد. شکل حکومت، و کیفیت قانونگذارى، تشکیل مجلس و کیفیت اداره امور قضایى را باید از قرآن استخراج کرد و همه امور اعم از کلیات و جزئیات، نظریات و اجرائیات در قرآن مشخص شده است. (9) از سوى دیگر طبق این دیدگاه و با این نوع مخصوص از انتظار معارف دین در واقع مبین همان قوانین و سنن ثابتى هستند که علوم مختلف در جستجوى آن هستند. به همین دلیل این قوانین به عنوان میزان قطعى و یقینى رهآورد علوم مختلف را توزین کرده، صحت و سقم آنها را مشخص مىنماید. (10) بنابراین، انتظار از کلام در شکل گستردهاى مفهوم پیدا مىکند و مخاطب در جستجوى مطالب متنوعى هر چند با اشاره از قرآن برمىآید. اگر به نظریه دوم معتقد باشد، نگرش او به مسایل وحى به گونهاى دیگر است. همه سخنان وحى را به حساب دین نمىآورد و آنهایى را که جزو دین مىداند با تعبیرى خاص و جهتگیرى معین برداشت مىکند. مثلا از سویى دین را مساوى وحى نمىداند، یعنى مىگوید: خداوند ممکن است از طریق وحى نکاتى را به انسان بیاموزد که قطعا خارج از دین است. آموختن کشتى سازى به حضرت نوح، زره بافى به حضرت داود، اعلام خطر به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم از توطئههاى دشمن، یا ذکر اسامى منافقین بدون شک جزو وحى است، اما جزو دین نیست. به همین دلیل براى حساب خاصى باز مىکند. و از سویى دیگر بحثهاى خلقت زمین و آسمان، افلاک و نجوم، حیوانات و گیاهان یا مسایل سیاسى کندوکاوى براى کشف قوانین و دستورات علمى و سیاسى نیست. همین که براى کلام وحى پیش فرضى تعیین شود و انتظار خاصى از متن مقدس برود، کافى است که قلمرویى براى دین تعیین شود و سخنان بر اساس اهداف و اغراضى تعمیم بندى و جهت دهى گردد. بنابراین، هر انتظارى از دین، انتظارى از کلام و زبان دینى در پى خواهد آورد و تفسیرى را به دنبال مىآورد. آن که از دین انتظار بیان علوم و دانش و روشهاى فردى و اجتماعى و جسمى و روانى دارد از کلام گوینده به گونهاى برداشت مىکند و آن که از دین انتظار نجات از گمراهى و توجه به معنویات دارد، گفتارهاى دینى را در این راستا مىداند و مقصود گوینده را هدایت مىداند نه مجرد اطلاع رسانى و افزایش معلومات و رهیابى به علوم پزشکى و فیزیک و شیمى و فلسفه و عرفان. (و این مطلب ادامه دارد...) [ سه شنبه 85/11/3 ] [ 2:53 عصر ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
راه حلهاى کلى در پاسخ به شبههها و اشکالها پژوهشگران اسلامى به ویژه قرآن پژوهان، در زمینه دفاع و پاسخ به شبهههایى که حول محور فرهنگ زمان بعثت پیامبر و نزول قرآن مطرح شده است (1) سه فرض و احتمال را عنوان کردهاند: 1. این که قرآن در مرحله نخست در محیط جزیرةالعرب نازل شده و با مردمى با اعتقادات و رفتارى خاص سروکار پیدا کرده و با آنان سخن گفته است، لذا طرح این مسایل به معناى سخن گفتن قرآن با زبان قوم و بر قرار کردن رابطه با آنان و همچنین درک و انعکاس واقعیات و انس و سازگارى با مردم است. 2. رسالت و پیام پیامبر تنها در محدوده زبان و ارتباط گفتارى و معنوى با قوم نیست، بلکه پیامش بازتاب فرهنگ قوم مىباشد. در این راستا بازتاب هم به دو معناست و ممکن است در دو جهت مقصود باشد: الف - بازتاب فرهنگ یعنى فرهنگ قوم در کتاب مجید رنگ گرفته و قرآن را صبغهاى از تاریخ و عصر بعثت قرار داده است. ب - بازتاب فرهنگى یعنى این که مسایل، عادات، عقاید و مشکلات قوم در آن منعکس شده است، به گونهاى که اگر کسى این کتاب را بخواند مىتواند بفهمد به قومى خاص و مردمى معین نظر داشته و خطاب به آنان نازل شده و جلوهاى از افکار و ایدههاى آنان بوده است. 3. قرآن نه تنها بازتابى از فرهنگ زمانه و قوم است، بلکه وحى و صاحب آن از فرهنگ قوم متاثر شده است، یعنى بسیارى از تجربههاى باطنى و آگاهى هاى شهودى او از فضاى بیرونى گرفته شده و بسیارى از مطالب پیامبر لبریز از شرایط فرهنگى و تاریخى شده و نشات گرفته، و اى بسا او عقاید و عادات و دانستنیهاى نادرست که بوده خواه ناخواه آن را بیان کرده و به صورت اجتناب ناپذیر در این کتاب آورده است. این سه فرض هر کدام براى خود قایلینى دارد که در این نوشته تنها به نظریه اول اشاره مىکنیم (2) . زبان قوم گفتیم درباره انعکاس جلوههایى از عصر و زمانه، سه نظریه متفاوت وجود دارد، زبان قوم یکى از این نظریهها است، در این تفسیر چون قرآن در مرحله نخست در محیط جزیرةالعرب نازل شده و با مردمى با اعتقادات و رفتارى خاص سروکار داشته، با آنان سخن گفته و زبان آنان را در نظر گرفته است، لذا این جلوهها تنها نمودهاى زبان قوم است و بس و چیز دیگرى نیست. در آغاز، ببینیم منظور از زبان قوم چیست و معیارهاى یک زبان چه چیزهایى است و چه عواملى براى فهم متقابل دخالت دارد؟ آنگاه بیینیم این که قرآن مىگوید: پیامبران با زبان قوم خودشان سخن مىگویند (3) ،منظور از این زبان، کدام زبان است؟ نکتهاى دیگر، آیا بدون این فرایند ایجاد، ارتباط امکان دارد؟ در این زمینه زبان قرآن چه خصوصیاتى دارد؟ مفهوم زبان قوم منظور از زبان قوم تنها آن چیزى نیست که اصطلاحا لغت قوم از آن یاد مىشود و در ابتدا به ذهنها مىرسد - زیرا بدیهىترین نکته تبلیغ، تفهیم و تفاهم از طریق واژگان است - بلکه منظور از زبان قوم کلمات همراه با بار معنایى و فرهنگى است که ارتباط گفتارى با دیگران را فراهم مىسازد. بنابراین مفهوم زبان قوم هم شامل لغت مىشود و هم شامل زبانى که مقصودها را به دیگران منتقل کند. از سوى دیگر، نظام ارتباطى انسانها آن چنان گسترده و پیچیده است که با نظام ارتباطى هیچ موجود و پدیدهاى قابل مقایسه نیست. هر انسانى که سخن مىگوید و از زبان استفاده زبان قوم در قرآن مىکند، علاوه بر انتقال مستقیم پیام خود توسط واژهها، به طور عمد یا غیر عمد نشانههاى اطلاعاتى را بیان مىکند و زمینه پیامهاى دیگرى را فراهم مىکند که ما اصطلاحا آن را تفسیر کلام مىنامیم و با پرده بردارى و بررسى، جنبههاى مختلف کلام و متکلم و موقعیتسخن و سیاق آن به دست مىآید. در حالى که این نشانهها خواه ناخواه زاییده شرایط فرهنگى هستند و تابع قراردادها و آموختهها مىباشند. در توضیح این مقصود و فهم تاثیر فرهنگ و قالبهاى زبانى، لازم استبه نکاتى اشاره و تاثیر این مقولهها بر زبان روشن گردد. در حقیقت این نکات ویژگیهاى زبان انسان محسوب مىشوند و جلوهاى از زمان و موقعیت فرهنگى و جغرافیایى و معلومات گوینده و شنونده به حساب مىآید. ویژگیهاى زبان زبان انسان براى انتقال مفاهیم ویژگىهاى شناخته شده مخصوص به خود دارد که ما به آنها اشاره مىکنیم: 1. قدرت جابجایى نظام ارتباطى انسانها از خصوصیت جابجایى و انعطاف در تعبیر برخوردار است. انسان با توانایى که دارد نه تنها مىتواند مکانهاى نزدیک و دور را توصیف کند، بلکه مىتواند خصوصیات خیالى یک چیز یا گذشتههاى بسیار دور یا حتى آینده را تخیل کند. انسان مىتواند چیزهایى را توصیف کند که اصلا وجود ندارند و پیدایش آنها محال است. البته در مسایل خیال انگیز، این نکته بسیار مهم مطرح است که علاوه بر بهکار بردن واژههایى که در امور حقیقى به کار مىبرد، شنونده نیز باید آن را تصور کند تا امر خیالى مانند یک امر حقیقى تصور شود. به همین دلیل، ما مىتوانیم موجودات اسطورهاى چون پرنده عنقا، دیو و امور غیر قابل رؤیت از قبیل جن و ملائکه را که خبر آن از طریق وحى به ما رسیده تصور کنیم یا شخصیتهاى استثنایى را در ذهن خود جاى دهیم و درباره آنها سخن بگوییم. مثلا درباره رستم و اسفندیار و قدرت فوقالعاده آنان سخن برانیم. این خصوصیت جابجایى است که به بشر این اجازه را مىدهد تا بر خلاف موجودات دیگر، داستان بیافریند، جهانهاى احتمالى آینده را توصیف کند. همه اینها به معلومات، شرایط ذهنى و فرهنگى عصر و محیطهاى اجتماعى بستگى دارد که از طریق زبان آنها را منتقل مىکند. 2. قراردادى بودن یکى دیگر از ویژگیهاى زبان انسان، قراردادى بودن آن است. زبان انسان قراردادى است، به این معنا که میان صورت زبانى و معناى واژهها رابطه طبیعى وجود ندارد. این انسانها هستند که الفاظ را براى معانى وضع مىکنند. به این معنا که میان صورتها و الفاظى که بر آنها دلالت مىکند، مناسبتى وجود ندارد. بین لفظ ماشین و هیکل خارجى آن از نظر دلالت رابطهاى نیست. این عمل میان انسانهاى خاص با توجه جنبه به قراردادى بودن آن، براى موجود خارجى اصطلاحى برمىگزینند. 3. بارورى یکى دیگر از ویژگى زبانها، بارورى و فعال بودن در تولید گفتههاى جدید است. مسلما هر روز که مىگذرد، واژههاى جدیدى بر یک زبان افزوده مىشود و قدرت انسان در تعبیر از اشیا و خواستهها دقیقتر مىگردد و نشانههاى جدیدى براى انتقال مفاهیم بلندى همچون مفاهیم فلسفى، عرفانى، حقایق هستى و حالات درونى انسان پدید مىآید. این حالتبارورى و پیدایش روز به روز کلمات جدید، از ویژگیهاى زبان انسان است. هر جامعه و فرهنگى که از تعالى و خلاقیتبیشترى برخوردار باشد، بارورى او در خلق واژگان جدید بیشتر است. 4. انتقال فرهنگى نشانههاى زبانى با انتقال فرهنگى حاصل مىشود. مساله زبان، امرى ژنتیک نیست تا از والدین به فرزند به ارث برسد. زبان یک فرهنگ از گویشوران و کسانى که انسان بسیار با آنان نزدیک است از قبیل پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر، فرزند، معلم و اطرافیان به دست مىآید و نشانهها را دریافت مىکند. این نشانهها تابع شرایط خاص مىباشد و از آن مبدء منتقل مىشود. مثلا کودکى که در جزیرة العرب متولد شده اگر از بدو تولد در انگلستان و در میان انگلیسى زبانان پرورش یابد انگلیسى سخن مىگوید و از آن نشانهها آگاهى دارد، گر چه خصوصیات جسمى را از والدینش به ارث مىبرد. 5. گسستگى یکى دیگر از ویژگیهاى زبان، گسستگى است. آواهاى به کار رفته در زبان به طور معنا دارى از یکدیگر متمایزند. مثلا تفاوت میان آواهاى (ب) و (پ) در عمل خیلى زیاد نیست، ولى وقتى که این آواها در زبان به کار برده مىشود، هر کدام کاربرد مخصوص به خود دارد و معناى جداگانهاى مىدهد. مثل باک و پاک. هر آوایى در زبان یک واحد مجزا به حساب مىآید و امکان دارد که زنجیرهاى از آواها را به طور مداوم تولید کند که عموما همه آنها شبیه به آواهاى (ب) و (پ) باشند. بیش - پیش، بر - پر، بور - پور، باب - پاپ، برده - پرده، و دههاى آواى نزدیک دیگر. حال با توجه به این ویژگیها درمىیابیم که مساله زبان تنها آن واژگانهایى نیست که اصطلاحا لغت قوم گفته مىشود، بلکه زبان قوم مجموعهاى از کلمات است که حامل فرهنگ و قراردادها مىباشد و ارتباط گفتارى را فراهم مىسازد و با به کار بردن آنها مقصودها به دیگران منتقل مىشود. (4) (و این مطلب ادامه دارد...) [ پنج شنبه 85/10/28 ] [ 10:49 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
آیا مى دانید که : اوج نگارش تفاسیر روایى قرن یازدهم هجرى بوده است . آیا مى دانید که : موضع معتزله در تفسیر قرآن , یک موضع کاملاً عقلى است و آنان عقل را بیشتر از نقل حجت مى دانند. آیا مى دانید که : تأویل آیات یکى از اصول عقلى معتزله است . و آنان با یک دید عقلى و کاشف در همهء آیات قرآن را تفسیر مى کنند. آیا مى دانید که : جاحظ یکى از سرشناسترین مفسران و ادباى معتزلى مسلک است . آیا مى دانید که : روایات اهل سنت نزول دفعى (یکپارچه ) قرآن رابر آسمان دنیا بیان مى کنند. ولى روایات شیعه این نزول را بر آسمان چهارم و بیت المعمور. آیا مى دانید که : علامه طباطبائى , صاحب تفسیر ارزشمند المیزان , معتقد است که نزول دفعى قرآن بر قلب پیامبر (ص ) بوده است . آیا مى دانید که : قرآن براى نخستین بار, در شهر بندقیه در سال 1530هجرى به چاپ رسید ولى کلیسا فرمان جمع آورى نخسه هاى قرآن را صادر کرد. آیا مى دانید که : تا اواخر قرن چهارم خطاطان , قرآن را به خط کوفى مى نگاشتند و در اوایل قرن پنجم هجرى خط زیباى نسخ جاى خط کوفى را گرفت . آیا مى دانید که : از ابوالاسودئلى , یحیى بن یعمر و نصر بن عاصم بعنوان نقطه و اعراب گذاران قرآن نام برده مى شود . آیا مى دانید که : بسیارى از آیات بر اثر وجود زمینه ها و شرایط خاص , وقوع حوادث و یا بدنبال سؤال مردم نازل شده اند که آنها سبب یا شأن نزول آیه خوانده مى شوند. [ پنج شنبه 85/10/28 ] [ 10:42 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
البته قرآن کریم از دیوار آهنى خبر داد براى اینکه در آنجا دارد که ذوالقرنین گفت که «آتونى زُبَرَ الحدید» [1] بله پاره هاى آهن و مانند آن را بیاورید که یک دیوار فلزى یا آهنى ساخته است اگر مسیحى یا غیر مسیحى اعتراض میکند او باید ثابت کند یک چنین دیوارى در طول تاریخ اصلاً ساخته نشد او گاهى ممکن است بگوید ما بخشى از محدوده چین و مانند آن را گشتیم این دیوار را پیدا نکردیم اما نیافتن دلیل بر نبودن نیست یک، و نیافتن دلیل بر اصل تحقق هم نخواهد بود دو، اینها چون قرآن کلام خداست معصوم است و منزّه از کذب است ما یقین داریم یک چنین دیوارى بود آنها اگر در یک بخشى از روى زمین نشانهاش را نیافتهاند دلیل بر این نیست که اصلاً نبود یا الآن وجود ندارد آنها نه همه محدوده خاور دور را بررسى کرده اند نه در طول تاریخ اطلاع کافى و جامع داشته اند که یک چنین دیوارى محقق نبوده است بنابراین، این دلیلى بر خلاف نخواهد بود و البته انسان اگر بخواهد پیدا کند باید تمام منطقههایى که کوهستانى است و دره است و شیار است و بین دو کوه تمام آن قسمت خاور دور را بررسى کند تا نشانة آن دیوار فلزى را ببیند. [2] پى نوشت: [1]. سوره کهف، آیه 96. [ پنج شنبه 85/10/28 ] [ 10:39 صبح ] [ قهرمانی نیک ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |